• 2025-06-26
  • 6 بازدید
  • 0 دیدگاه
  • سلامت

امداد در شرایط بحران – سلامت نیوز

به گزارش سلامت نیوز به نقل از شرق،  12 شب آزگار در حالی سحر شد که پویا، امیر، بابک و…
امداد در شرایط بحران – سلامت نیوز

به گزارش سلامت نیوز به نقل از شرق،  12 شب آزگار در حالی سحر شد که پویا، امیر، بابک و ده‌ها مرد سفیدوقرمزپوش دیگر، با چشمان نیمه‌باز فقط ادای خوابیدن را درآوردند. آنها نیمه‌بیدار، نیمه‌هوشیار و آماده به خدمت بودند، برای هر لحظه‌ای که ندایی آنها را فرابخواند؛ برای صدای کودکی، مادری، پدری، زنی و هر ایرانی که ترکش جنگ، آرامشش را بر هم زده باشد، برای هر دست هم‌وطنی که بلند شود به سوی یاری. در نخستین روز از آغاز آتش‌بس، درست در لحظه‌ای که بسیاری از مردم‌ بعد از نزدیک به دو هفته نفسی از سر آرامش می‌کشند و دیر یا زود سراغ زندگی‌های قبلی خود می‌روند، این نیروهای امدادگر اما هنوز کارشان به اتمام نرسیده است. برخی از آنها باید سراغ ادامه آواربرداری‌های پیشین بروند و برخی دیگر در شیفت‌های تعیین‌شده خود به روال سابق، حاضر به یراق می‌مانند تا هر لحظه‌ای که چهره آرامش دوباره مخدوش شود.

روایت آنها از 1۲ روز جنگی که به مردم ایران تحمیل شده بود، سرشار از قاب‌های تلخ و سیاه است؛ قاب‌هایی که حضور این امدادگران تنها می‌توانست رنگ آرامش و زندگی دوباره به آن ببخشد. براساس اعلام رئیس جمعیت هلال‌احمر، از ابتدای حملات رژیم صهیونیستی، هشت‌هزارو ۲۰۰ امدادگر هلال‌احمر در ۵۰۲ عملیات مشارکت داشته و به مجروحان و مصدومان این حملات امدادرسانی کرده و در عملیات جست‌وجو و آواربرداری مشارکت کردند. به گفته حسین کولیوند، این حملات منجر به شهیدشدن چهار نفر از نیروهای هلال‌احمر در جریان امدادرسانی به آسیب‌دیدگان شد. مهدی زرتاجی، مجتبی ملکی، امیرحسن جمشیدپور و یاسر زیوری شهیدان هلال احمر هستند.

آواربرداری برخی مناطق تا 10 روز زمان می‌برد

«پویا آزادانی‌پور» 14 سال از زندگی خود را به‌طور حقیقی وقف کمک‌رسانی به مردم کرده است. فرقی نمی‌کرده که سیل باشد یا زلزله؛ او همیشه همراه با بقیه اعضای تیم، در دل سخت‌ترین میدان‌ها برای یاری‌رساندن حاضر بوده و حالا سه سالی می‌شود که دیگر به استخدام جمعیت هلال‌احمر ایران درآمده است. 12 روز از آغاز جنگ گذشته و این را می‌توان در چشمان پویا خواند: «این بحران، جزء حوادث سخت و سنگین است که تبعات و آسیب‌های زیادی دارد. از روز نخست ما در مناطق مختلف، لحظه‌ای آرام نداریم و اجساد زیادی را از زیر آوار خارج کرده‌ایم. در برخی مناطق، شدت حادثه آن‌قدر بالاست که تنها کار آواربرداری ممکن است یک هفته تا 10 روز طول بکشد».

پویا که روزهای جنگ تحمیلی ایران و عراق را ندیده است، این تجربه کاری را از نظر احساسی نیز متفاوت می‌بیند: «ما در زمان جنگ نبودیم که با این نوع حوادث آشنا باشیم. حالا از نزدیک شاهد هستیم و گاهی تحملش واقعا سخت می‌شود. خانواده‌ها، کودکان و عزیزان بی‌شماری را از دست داده‌ایم. این احساسات برای ما عجیب، سخت و طاقت‌فرساست. این مسائل برایمان بسیار دردناک است. در تمام حوادث طبیعی پیشین هم تجربه‌های سختی داشتیم، اما این مأموریت‌ها شکل دیگری دارد. جنبه‌های غیرمنتظره این میدان بیشتر آزارمان می‌دهد. اینکه با یک انفجار، چندین خانواده از بین برود. مقابل چنین قابی قرارگرفتن، برای من و همکارانم ‌بسیار دشوار است که هم‌وطنانمان را در چنین شرایطی ببینیم، اما تحمل می‌کنیم تا حداقل تسکین و آرامشی برای خانواده‌های داغدیده باشیم».

پویا در پنج روز نخست جنگ اندازه پنج ساعت هم نخوابید، اما عشق به نجات مردم سر پا نگهش داشته است. با این وجود، ‌دغدغه‌های شخصی و خانواده‌اش را هم دارد که در کرمانشاه زندگی می‌کنند: «هم من اضطراب و استرس زیادی برای آنها دارم و هم آنها برای من، اما آنها می‌دانند که من عاشق کارم هستم و سال‌هاست که در بحران‌ها سعی می‌کنم مردم را تنها نگذارم. درواقع فقط من نیستم که خدمت می‌کنم، خانواده من هم با تحمل چنین وضعیتی، در حال خدمتگزاری به مردم در دل بحران هستند. من سال‌هاست به ماندن کنار هم‌وطنانم عهد بسته‌ام».

بالای سرمان آوار بود و زیر پایمان آتش

«در عملیات آواربرداری که در چهار شبانه‌روز و در مناطق 19 و 20 و منطقه 2 تهران طول کشید، توانستیم جان سه نفر را نجات دهیم. هر یک نفسی که دوباره به این زندگی برمی‌گشت، توش و توان ما می‌شد برای روزهای آینده کاری که پرفشار و سنگین هم بودند». راوی این جملات کسی است که از 12‌سالگی خودش را وقف هلال‌احمر کرده است. امیر مومنی، رئیس هیئت نجات‌غریق و غواصی رشت و عضو تیم واکنش سریع گیلان، همان جمعه که آتش جنگ شروع شد، خودش را به تهران رساند. یک تیم ۱۱‌نفره واکنش سریع به همراه یک تیم آنست (سگ‌های زنده‌یاب) و دو خودروی سواری مجهز که خیلی زود تیمی دیگر هم به آنها اضافه شد تا در یک گروه 40‌نفره معجزه نجات آنها آغاز شود.

او از لحظه نجات جان انسان‌ها می‌گوید: «یک بار وقتی به ساختمانی که آسیب دیده بود، رسیدیم، مردم را دیدیم که روی آوار در حال جست‌وجوی افراد زیر آوار بودند. اگر آنها را از آن محدوده خارج نمی‌کردیم، علاوه بر سه نفری که زیر آوار بودند، مردم نیز جان خود را از دست می‌دادند؛ چون مردم دنبال صدای زیر آوار بودند که بتوانند خودشان آنها را نجات دهند، درصورتی‌که هر لحظه امکان داشت دوباره آوار بریزد. از طرفی زیر آوار آتش نیز وجود داشت. آنجا یک شرکت بود. یکی از کارمندان، روی صندلی مانده و پایش زیر آوار بود. یعنی آنها زیر آوار دو طبقه دیگر بودند که همین موضوع خطر کلی مأموریت را برای همه ما نیز بالا می‌برد. بااین‌حال در یک ساعت تا وقتی ابزار برسد، توانستیم آن سه نفر را نجات دهیم».

او و همکارانش با صبر و مقاومت طولانی‌مدت توانستند سه نفر را از شرایطی بسیار وخیم نجات دهند: «یکی از همکاران که جثه ریزی دارد، ابتدا به داخل رفت. بعد من رفتم. آنجا ایمنی را تأمین کردیم. دستگاه اکسیژن وصل کردیم. بعد از آن توانستیم‌ آن سه نفر را که دو مرد و یک خانم بودند، زنده از آنجا خارج کنیم. لحظات بسیار حساسی بود. آن خانم دورتر بود و وقتی از تونل به پایین دسترسی پیدا کردیم، از طریق صدای فریادش‌ توانستیم او را هم پیدا کرده و نجات‌ دهیم».

‌همین لحظات نجات است که به این نیروهای جان‌برکف توان می‌دهد تا سخت‌ترین لحظات را تاب بیاورند: «خانمی هم که زیر آوار بود، وقتی نجات پیدا کرد به ما گفت تصور می‌کردم هیچ‌وقت از زیر آوار بیرون نمی‌آیم. می‌گفت با خودم گفتم دیگر چشمم نور را نمی‌بیند، ولی وقتی در میان تاریکی صدای شما را شنیدم، احساس کردم یک معجزه برایم اتفاق افتاده است».

نجات جنگ‌زده‌ها زیر موشک‌باران

این کار اما همواره آغشته به لحظات سخت و روبه‌روشدن با قاب‌های تلخی است که حتی یک‌ بار دیدنش هم برای زندگی یک نفر زیادی است: «ما در حادثه انفجار و شهادت امدادگران‌مان نیز حضور داشتیم. آنها برای امدادرسانی رفتند و تصور نمی‌کردند انفجار دیگری رخ دهد. آنها به‌عنوان اولین تیم سر صحنه حضور یافتند. مثلا ما در کنار صداوسیما، شش شهید بیرون آوردیم. وقتی این حادثه رخ داد، به ما گفتند نیروهایی بروند که ترس نداشته باشند؛ چون بالای سر ما پهپادها می‌چرخیدند و موشک‌ها را می‌دیدیم، اما باز هم در دل میدان بودیم. در همان مأموریت‌های اولیه 16 پیکر را از زیر آوار خارج کردیم. این چند روز صحنه‌های بسیار تلخی دیدیم. فکرکردن به آنها ما را از نظر روانی نابود می‌کند. به همین دلیل بعد از هر مأموریت اصلا در موردش با هم صحبت نمی‌کنیم. اگر یک متخصص و مشاور هم کنار بچه‌ها باشد، خیلی بهتر می‌شود تا انگیزه ادامه مأموریت داشته باشند. در این چند روز من به چشم دیده‌ام که امدادگران در خواب راه رفته‌اند، در خواب حرف زده‌اند، حالشان بد است و ناراحت شده‌اند».

انگار خانه‌های خودمان بود

«تصویر کودکی که همراه پدر و مادرش از زیر آوار بیرون کشیدیم، هیچ‌وقت از ذهنم پاک نمی‌شود. مگر آن کودک بی‌پناه از جنگ چه می‌داند؟». این جملات، توصیف امدادگری است که هشت روزی می‌شود خانواده‌اش را ندیده است. «بابک صفری» که از سال 73 با جمعیت هلال‌احمر کار می‌کند، می‌گوید هر خانه‌ای را که دشمن می‌زند انگار خانه خود من است: «هیچ چیزی مانع خدمت‌رسانی ما به مردم نمی‌شود. مثلا در یکی از حادثه‌ها، یکی از بچه‌های امدادگر به نام رضا ناصراسلامی، از ناحیه دو پا به‌شدت آسیب دید. یکی از پاهایش شکست و دیگری هم مو برداشت. بااین‌حال هنوز هم در حال خدمت‌رسانی است. در این مدت بیشتر کشته‌شدگان را از زیر آوار بیرون کشیدیم، ولی چندین مصدوم را نیز از ساختمان‌ها نجات دادیم. بیشتر مردم در شوک بودند. حال روحی‌شان خیلی بد بود. خانمی را دیدیم که وقتی به خانه‌اش رسید متوجه شد که انفجار در آن حوالی بوده است. در هیاهوی جمعیت، آن خانم را دیدم که به‌شدت می‌لرزید، کار را رها کردم، سراغ او رفتم و سعی کردم آرامش کنم. نگران مادر پیرش بود که در خانه مانده بود. خوشبختانه خانه‌اش آسیبی ندیده بود. او را به خانه‌اش رساندم. حتی صبر کردم تا بالا برود و از حال مادرش باخبر شود. وقتی مطمئن شدم مادرش هم حالش خوب است، به محل حادثه برگشتم. دیدن این حجم از ترس مردم و شدت شوک و اضطراب آنها، واقعا برایمان سخت است».

شهادت 3 همکار

سخت‌ترین تجربه این روزها برای بابک اما از دست دادن سه نفر از همکارانش بوده است: «آنها از دوستان من بودند، با همه آنها زندگی کرده‌ام و در بحران‌های مختلف کنار هم بودیم. ولی این اتفاقات باعث می‌شود بیشتر کار کنیم. اگر چنین نبود، هیچ‌وقت به محل‌هایی که سه بار دچار موج انفجار شده‌اند، نمی‌رفتند. هرکدام از بچه‌های ما در این چند روز شاید دو ساعت به خانه‌شان سر زده‌اند. بی‌وقفه مانده‌ایم و تا آخرین لحظه کنار مردم هستیم تا شاید بتوانیم تسکینی باشیم بر درد این مردم بی‌گناه». یکی از امدادگران  می‌گوید مردی که او را نجات داد، پس از اینکه نفسش جا آمد، به او گفت‌ «شماها شبیه طنابی هستید که خدا برای ما از آسمان فرستاده تا نجاتمان بدهد. شما شبیه معجزه‌ هستید». گویی که شعر گفته باشد؛ آن‌هم در نخستین لحظات رهایی از مرگ. شعری که البته منطبق بر واقعیت است؛ چه آنجا که «سهیل» در نخستین روز جنگ از محل کارش استعفا داد تا به جمع داوطلبان جمعیت هلال‌احمر بشتابد، چه آنجا که «امیررضا» تنها چند روز مانده به جشن عقدش، از خانه بیرون زد چون به چیزی جز نجات مردمش فکر نمی‌کرد.

منبع خبر

بیا تو صدا