• 2025-07-26
  • 3 بازدید
  • 0 دیدگاه
  • سلامت

آخرین طرح ذهنی این شهید انفجار میدان تجریش شد

به گزارش سلامت نیوز به نقل از همشهری، پشت آن چراغ قرمز طولانی و نفسگیر میدان قدس تجریش، در چشم…

به گزارش سلامت نیوز به نقل از همشهری، پشت آن چراغ قرمز طولانی و نفسگیر میدان قدس تجریش، در چشم بر هم زدنی همه‌چیز به هوا می‌رود؛ از آسفالت سخت و داغ کف خیابان گرفته تا ماشین‌های آهنی و گوشت و پوست آدم‌های سواره و پیاده. فیلم حمله وحشیانه رژیم صهیونیستی به میدان قدس که منتشر می‌شود، مهدی آزاده این فیلم را جور دیگری می‌بیند.

انگشت می‌گذارد روی تصویر۲۰۶ آبی‌رنگ؛ آن روز صالح بایرامی، رفیق چندین ساله‌اش، سوار بر همان ۲۰۶پشت همان چراغ قرمز لعنتی مانده بود. ‌

مهدی آزاده از روزی می‌گوید که شهید بایرامی از یک جلسه کاری مهم که کلی برایش وقت گذاشته بود، بازمی‌گشته است: «صالح آن روز با یکی از دوستان مشترک‌مان در میدان تجریش قرار داشت. یک ربع قبل از حادثه قرار و مدارشان را می‌گذارند، ولی برخلاف همیشه این بار صالح به محل قرار نمی‌رسد.

تماس پشت تماس. شب که می‌شود، مردی گوشی صالح را جواب می‌دهد و می‌گوید: وسایلش اینجاست. مجروحان و شهدا را به بیمارستان شهدای تجریش برده‌اند. بروید آنجا.»‌

شور زندگی داشت

دوستی مهدی آزاده با شهید صالح بایرامی از دانشگاه مارلیک نوشهر شکل گرفته بود. آزاده هنوز هم رفتن آن جوان آرام، 
شوخ طبع و پرشور را باور نمی‌کند:« در روزهای پرتلاطم صالح باور داشت که باید زندگی کند. به‌معنای واقعی شور زندگی داشت. اوایل دهه ۹۰ شرکت تبلیغاتی فام‌استودیو را با هم راه‌اندازی کردیم.

توقف برایش معنا نداشت؛ تا آخرین روز زندگی‌اش در حال پیگیری کارها و دغدغه‌های زندگی‌ بود.»

صالح بایرامی متولد شهریور ۱۳۶۲ بود. به‌دلیل علاقه‌اش به گرافیک خیلی زود در مؤسسات مطبوعاتی مشغول به‌کار شد. او یکی از چهره‌های برجسته گرافیک مطبوعاتی کشور بود. به دنیای دیجیتال و اطلاعات علاقه خاصی داشت و با عکاسی لذت می‌برد. برای ادامه تحصیل به قبرس رفت و بعد از مدت کوتاهی به کشور بازگشت تا کارها و ایده‌هایش را توسعه دهد. 

در حوزه تبلیغات هم ورود کرده بود و مدرس خوش‌فکر و باسوادی برای علاقه‌مندان به گرافیک و فناوری دیجیتال بود و با نشریات زیادی همچون نشریه نشنال‌جئوگرافیک فارسی همکاری داشت.

جوان‌ جسور و خوش‌فکر

علیرضا اردوبادی از دیگر دوستان صالح بایرامی از جسارت او می‌گوید و اینکه اصلا از چیزی نمی‌ترسید.

در روزهایی که خیلی‌ها پیشنهاد رفتن از تهران را می‌دادند، صالح می‌خندید و زندگی عادی‌اش را پیش می‌برد. او می‌گوید: «مگر می‌شود چهره خندان او را فراموش کرد. همیشه سعی می‌کردیم بدبختی و گرفتاری‌هایمان را با طنز و خنده حل و فصل کنیم. او را از همان دانشگاه نوشهر می‌شناختم.

دقیقا همان جوانی بود که می‌پسندیدم؛ اهل علم و عاشق دنیای فناوری. همین خصلت باعث شد جذبش شوم. بعدها همراه تیم ما و از مدرسان کلیدی و پای کار مدرسه دیجیتال اینورس شد.» 

رفیقش  ادامه می‌دهد :« روزی که حوالی تجریش را زدند، خبرها را دنبال می‌کردم. اسم صالح را در بین شهدای بمباران تجریش دیدم. به هر که می‌شناختم زنگ زدم. نمی‌توانستم با این اتفاق کنار بیایم. صالح بایرامی، پسر شوخ‌طبع، خندان و آرام، رفیق باهوش و اهل کار دیگر در بین ما نیست. صالح از چیزی نمی‌ترسید. جنگ که شد همه رفتند. می‌گفت کارمان را می‌کنیم، نهایت می‌میریم. دوست دارم بگویم صالح عزیز، کاش دنیا به عقب برگردد رفیق، بگوییم اینها همه‌اش قصه است و بخندیم به همه‌چیز.»‌

منبع خبر