• 2024-12-10
  • 9 بازدید
  • 0 دیدگاه
  • شعر

شعر شب یلدا (اشعار زیبا و مناسبتی مخصوص شب یلدا)

شعر شب یلدا را در این بخش از سایت ادبی متن‌ها برای شما دوستان قرار داده‌ایم. شب یَلدا یا شب…
شعر شب یلدا (اشعار زیبا و مناسبتی مخصوص شب یلدا)

شعر شب یلدا را در این بخش از سایت ادبی متن‌ها برای شما دوستان قرار داده‌ایم. شب یَلدا یا شب چلّه یکی از کهن‌ترین جشن‌های ایرانی است. این جشن در 9 آذر 1401 به عنوان زایش مهر (ایزد ایرانی) ثبت میراث جهانی شده‌است.خانواده‌های ایرانی معمولاً در این شب، انواع میوه‌ها و رایج‌تر از همه هندوانه و انار و خرمالو را مهیا و دور هم میل می‌کنند. شاهنامه‌خوانی و قصه‌گویی بزرگان خانواده برای دیگر اعضای خانواده و همچنین فال‌گیری با دیوان حافظ نیز رایج است.

اشعار زیبا شب یلدا

او بر دوشنبه و تو بر آدینه

تو لیل قدر داری و او یلدا

بر روز فضل روز به اعراض است

از نور و ظلمت و تبش و سرما

در شب یلدای بخت من نیارد شد سفید

گر ید بیضا نماند از گل صبح آفتاب

ابر گو خود را عبث بر تیغ مژگانم مزن

پیش چشم من سپرافکنده دریا از حباب

روزی دل گشت از زلف دراز او مرا

آنچه بر بیمار از طول شب یلدا گذشت

ترک دستار تعین کام بخش عالمی است

محفلی را کرد رنگین تا ز سر مینا گذشت

بیدار شو که در شب یلدای نیستی

در پرده است چشم ترا طرفه خواب‌ها

بیداری حیات شود منتهی به مرگ

آرامش است عاقبت اضطراب‌ها

کوته نمی شود شب یلدای غربتم

گر دست من به دامن صبح وطن رسد

زینسان که دست جرأت گلچین دراز شد

مشکل که برگ سبز به مرغ چمن رسد

مطلب مشابه: متن تبریک شب یلدا (جملات و متن‌های زیبای تبریک شب یلدا)

عکس نوشته اشعار شب یلدا

می کند زلف دراز تو به دلهای حزین

آنچه با خسته روانان شب یلدا نکند

سخن تلخ نگردد به تبسم شیرین

چاره تلخی می قهقه مینا نکند

در شب یلدای بخت من نیارد شد سفید

گر ید بیضا نماند از گل صبح آفتاب

ابر گو خود را عبث بر تیغ مژگانم مزن

پیش چشم من سپرافکنده دریا از حباب

زلف ماتم دیدگان را شانه ای در کار نیست

دست کوته دار ای مهر از شب یلدای من

مشت خاکی چون عنانداری کند سیلاب را؟

کی نصیحتگر برآید با دل خودرای من؟

شب یلدا سراج ازو بودی

روز هیجا هیاج ازو بودی

آمد از سدره جبرئیل امین

لافتی کرده مر ورا تلقین

به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی

که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا

قدم در راه مردی نه که راه و گاه و جاهش را

نباشد تا ابد مقطع نبودست از ازل مبدا

شب یلداست خورشیدی در آن پنهان

ز هر چینش نماید ماه با پروین

نمی‌یارم سخن از طول آن گفتن

که طول آن گذشت از چین و از ماچین

نهایت چون ندارد وصف زلف تو

درین سودا سخن را فیض کن سرچین

شب یلدای هجران کشت ما را

الا ایام وصل الحب عودی

نه صبر از خدمت تو میتوان کرد

و لا فی الخدمه امکان الورودی

چه عجب گر دل من روز ندید

زلف تو صد شب یلدا دارد

تیر مژگان تو گر هر لحظه

جا کند در دل من جا دارد

روزهای تیره بر شبها فزود

عمر من شد یک شب یلدای عشق

ای تهی از معرفت زحمت ببر

فیض داند قدر نعمتهای عشق

هنرت چیست جز این ریش که‌ گویی به‌ مثل

شب یلدا بود از بس ‌که درازست و سیاه

گفتم این ریش مرا هست محاسن بی‌حد

بشمرم برخی از آن بو که شوی خوب آگاه

شعرهای کهن شب یلدا

الا به دور زمان تا هزار طعنه رسد

به شام تیره یلدا ز صبح نورانی

ز شرم ‌کوکب بختت به آفتاب منیر

رساد سخره ظلمت ز شام ظلمانی

بر من و یاران شب یلدا گذشت

بس که ز زلف تو سخن رفت دوش

آب دو چشمم همه عالم گرفت

وآتش جانم ننشیند ز جوش

روی سپیدش برادر مه گردون

موی سیاهش پسر عم شب یلدا

چشم مگو یک قبیله زنگی جنگی

 تیر و کمان برگرفته از پی هیجا

چون از خم زلف چهره بنمایی

خورشید برآید از شب یلدا

چون سلسله زلف تست پر حلقه

چون زلزله عشق تست پر غوغا

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد

دیو چو بیرون رود فرشته درآید

صحبت حُکّام ظلمتِ شبِ  یلداست

نور ز خورشید جوی بو که برآید

بر درِ اربابِ بی‌مروّتِ دنیا

چند نشینی که خواجه کی به درآید

تَرکِ گدایی مکن که گنج بیابی

از نظرِ رهرُوی که در گذر آید

صالح و طالِح مَتاعِ خویش نمودند

تا که قبول افتد و که در نظر آید

بلبلِ عاشق، تو عمر خواه که آخِر

باغ شود سبز و شاخِ گُل به بر آید

غفلتِ حافظ در این سراچه عجب نیست

هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید

حافظ

نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی

چو دل به عشق دهی دلبران یغما را

هنوز با همه دردم امید درمانست

که آخری بود آخر شبان یلدا را

سعدی

هر که مجموع نباشد به تماشا نرود

یار با یار سفرکرده به تنها نرود

باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش

صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود

بر دل آویختگان عرصه عالم تنگست

کان که جایی به گل افتاد دگر جا نرود

نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست

شب فراق تو هر شب که هست یلداییست

خلاص بخش خدایا همه اسیران را

مگر کسی که اسیر کمند زیباییست

به سخن گفتن او عقل ز هر دل برمید

عاشق آن قد مستم که چه زیبا برخاست

روز رویش چو برانداخت نقاب شب زلف

گفتی از روز قیامت شب یلدا برخاست

ترک عشقش بنه صبر چنان غارت کرد

که حجاب از حرم راز معما برخاست

سعدیا تا کی ازین نامه سیه کردن؟ بس

که قلم را به سر از دست تو سودا برخاست

اشعار قدیمی و طلایی شب یلدا

برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد

که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم

ز اول هستی آوردم قفای نیستی خوردم

کنون امید بخشایش همی‌دارم که مسکینم

دلی چون شمع می‌باید که بر جانم ببخشاید

که جز وی کس نمی‌بینم که می‌سوزد به بالینم

به عزت شب قدر و شب حساب برات

به حرمت شب آبستن و شب یلدا

به جانفزایی علم و به دل‌گشایی جان

به پادشاهی عقل و رئیسی اعضا

عطار

چو درد من سری پیدا ندارد

شب یلدای من فردا ندارد

ز آهم آسمان هر شب چنان گشت

که گویی ابر شد و اتش فشان گشت

در زرد و سرخ شام و شفق بوده‌ام کنون

تن را به عودی شب یلدا برآورم

چون شب مرا ز صادق و کاذب گزیر نیست

تا آفتابی از دل دروا برآورم

خاقانی

گر آن کیخسرو ایران و تور است

چرا بیژن شد اندر چاه یلدا

چرا عیسی طبیب مرغ خود نیست

که اکمه را تواند کرد بینا

آری که افتاب مجرد به یک شعاع

بیخ کواکب شب یلدا برافکند

روح القدس بشیبد اگر بکر همتش

پرده در این سراچه اشیا برافکند

خاقانی

همه شب‌های غم آبستن روز طرب است

یوسف روز، به چاه شب یلدا بینند

خوشی عافیت از تلخی دارو یابند

تابش معنی در ظلمت اسما بینند

غصه هر روز و یارب یارب هر نیم شب

تا چه خواهد کرد یارب یارب شب‌های من

هست چون صبح آشکارا کاین صباحی چند را

بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من

مطلب مشابه: تبریک عاشقانه شب یلدا (متن و جملات رمانتیک تبریک شب یلدا به عشقم)

قندیل فروزی به شب قدر به مسجد

مسجد شده چون روز و دلت چون شب یلدا

قندیل میفروز بیاموز که قندیل

بیرون نبرد از دل پر جهل تو ظلما

منبع خبر