- 2025-11-24
- 8 بازدید
- 0 دیدگاه
- سلامت
خودکشی رزیدنتها،نشانه انحطاط ساختاری در حکمرانی منابع انسانی سلامت

دکتر کیانوش جهانپور مدیر اسبق روابط عمومی وزارت بهداشت طی یادداشتی به سلامت نیوز نوشت : در همه این سالها که مرگ خودخواسته برخی همکاران، بهویژه رزیدنتها، بیشتر به چشم آمده، بنای نوشتن در مورد آن نداشتم و همیشه نگران دامن زدن به آن و پیامدهای موج دوم و حتی سوم بودم. اما گویا این چرخه معیوب بنای توقف ندارد.
موضوع پزشکان جوان و بهویژه دستیاران علوم پزشکی سالهاست به یکی از نقاط کور نظام سلامت ایران تبدیل شده؛ مسئلهای که در صورتهای رسمی هیچگاه به عنوان بحران شناخته نمیشود، اما در واقع، بدون تعارف، یکی از نشانههای انحطاط ساختاری در حکمرانی منابع انسانی سلامت در ایران است. این معضل، نه تنها از منظر عاطفی، بلکه از نگاه سیاستگذاری و رواناجتماعی سیستم باید مورد توجه قرار گیرد. اما در نظام سلامت متمرکز و بوروکراتیک، پذیرش وجود بحران، یعنی اعتراف به شکست ساختار تربیت و کار.
خودکشی رزیدنتها، اگر بهصورت علنی به عنوان طغیان با اپیدمی سیستمیک مطرح شود، عملاً مشروعیت ساختار آموزشی و درمانی را زیر سؤال میبرد؛ ساختاری که، بدون تعارف، بر بردگی آموزشی، کار بدون مزد واقعی و فشار روانی و حتی جسمی مضاعف بنا شده است. بنابراین سیاست رسمی، انکار مسئله یا تبدیل آن به اختلال شخصی است تا از مسئولیت نهادی فرار شود. جملهای که زیاد شنیده میشود: «مگر ما رزیدنت نبودیم؟»
در کشورهای توسعهیافته، پس از هر مورد خودکشی پزشک یا رزیدنت، کمیتههای بررسی علل نهادی تشکیل میشود؛ اما در ایران چنین چیزی عملاً وجود ندارد، حتی در حد کمیتههای موربیدیتی و مورتالیتی بیمارستانی.
رزیدنت پزشکی نمونهای از نخبه درمانگر در موقعیت فرودست است و عموماً صدای نهادی ندارد؛ نه در صنف، نه در مجلس، نه در رسانههای عمومی. در حالی که یک کارگر یا سرباز قربانی ممکن است وارد چرخه خبر شود، رزیدنت با برچسب دانشجو یا جایگاه درونسیستمی، در حباب سکوت آموزشی و اداری دفن میشود.
ساختار دانشگاههای علوم پزشکی، عملاً زندان ذهنی و ارتباطی رزیدنت است؛ او نمیتواند اعتراض کند بدون آنکه با مجازات آکادمیک روبهرو شود. در هیچ سطحی، «نظام سلامت کشور» دارای سیاست فعال سلامت روان برای کارکنان خود نبوده و نیست. پزشکان و رزیدنتها از نظر سیاستگذاری «منابع» محسوب میشوند، نه «انسانهای آسیبپذیر». خدمات مشاوره یا حمایت روانی اگر وجود داشته باشد، اغلب صوری است و در فضای ترس از لو رفتن ضعف، انجام نمیشود.
پایداری نظام درمانی دولتی در ایران، اغلب بر کار ارزان و بیاعتراض رزیدنتها استوار است. بهرسمیت شناختن بحران روانی آنان، مستلزم بازنگری در نظام پرداخت و وضعیت کارمزدی به جای آموزشی، و محدودسازی شیفتهای بانکی و ۲۴ ساعته حتی چند روزه است. بهرسمیت شناختن رزیدنت به عنوان پزشک در حال خدمت، نه دانشجو، هزینهزا است و فضای چانهزنی صنفی را باز میکند؛ چیزی که دانشگاه، دولت و حاکمیت تمایلی به آن ندارند.
متأسفانه افزایش ریسک خودکشی در بازماندگان و حلقههای عاطفی رزیدنتها از نظر سلامت عمومی هم فاجعهآمیز است. هر رزیدنت از دسترفته، صدها رزیدنت دیگر را در سوگ خاموش حرفهای فرو میبرد. این حلقههای اندوه انباشته، کارایی حرفهای و اعتماد به گروه درمانگر را میفرسایند؛ اما چون این اثرات در آمار اقتصادی و کلان پدیدار نمیشوند، از رادار سیاستگذاران حذف میشوند.
اعتراف کنیم؛ مرگهای خودخواسته رزیدنتها، بیش از آنکه نماد ضعف فردی باشند، آینه شکست جمعی ما در حکمرانی منابع انسانی سلامتاند. تا وقتی سیاست سلامت از انسان به سیستم و از مراقبت به عملکرد عددی تبدیل شده، توجه به مرگ رزیدنتها برای دولت و حاکمیت مقرونبهصرفه نیست. اما تاریخ نشان داده است سیستمی که مراقبینش را میسوزاند، در نهایت اعتماد جامعه را از دست میدهد.
باز هم هر جور صلاح میدانید؛ صلاح مملکت خویش خسروان دانند.

ارسال دیدگاه