چهره شاخص ایران به خاک سپرده شد

به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از خبرآنلاین، پس از هشت روز بلاتکلیفی پیکر شهرام شاهرختاش در خاک آرام گرفت…
چهره شاخص ایران به خاک سپرده شد

به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از خبرآنلاین، پس از هشت روز بلاتکلیفی پیکر شهرام شاهرختاش در خاک آرام گرفت او اولین شاعری نیست که چنین می‌میرد. هشت روز پیکرش بی‌سرانجام ماند، اما بالاخره زمین تن به پذیرش این شاعر تنها داد. شهرام شاهرخ‌تاش رفت، بی‌هیاهو، بی‌تابوتی از شهرت و شاید او آخرین نباشد.

در ابتدای این مراسم نگین فرهود که اجرای مراسم خاکسپاری را بر عهده داشت گفت: «رفیق زندگی شهرام شاهرختاش نبودیم، اما شریک مرگش شدیم که از او آن چنان که باید استقبال نشده بود و وقتش بود که با بدرقه‌ای شکوهمند برایش سنگ تمام بگذاریم.» او افزود: «امروز با یکی از چهره‌های ادبیات این سرزمین خداحافظی می‌کنیم که نامش در روزگار ما شاید در غبار بود، اما فردا دیگرانی خواهد آمد که از نام نازنینش گَرد بگیرند و جهانش را به تماشا بنشینند. این شاعر با قدردانی از شاعران کم شماری که به بدرقه شهرام شاهرخ تاش آمده بودند، گفت: آمدن شما را قدر می‌گذاریم که به احترام ادبیات آمده‌اید چرا که خوب می‌دانید این سرزمین سرزمین کلمه است و اهالی کلمه مهربان‌ترین ساکنانش؛ یکی از این مهربانان هم شهرام شاهرختاش که به پاس نام و نشانه‌هایش دست بر سینه می‌نهیم و در برابر او که اکنون دیگر رنج نمی‌کشد سر خم می‌کنیم و بدرودش می‌گوییم. بدرودی که سلام است که شاعر تواناتر از مرگ است و مرگ هیچ‌وقت هیچ‌وقت نتوانسته است شاعر را به زانو درآورد. پس سلام به شهرام شاهرختاش.»

شاهرخ تاش، آخرین شاعری نیست که چنین می‌میرد

علی قنبری هم در سخنان کوتاهی گفت: «شهرام شاهرختاش، شاعری از نسل سرفه‌ها و سیگار‌های بی انتها، مُرد. نه ناگهانی، نه باشکوه، آهسته تمام شد، مثل شعری که هیچ‌وقت چاپ نشد.»

او افزود: «خانه‌اش به سامان  نبود. نه به سبک صوفیان، به سبک فراموش‌شده‌ها. خانه‌اش نه مأوا، که سنگر فروپاشی بود. دوستانش به دنبال گور بودند، نه دنبال خاک، خاک که همه‌جا هست، دنبال جایی بودند که نامش را قبول کند. دنبال یک جای خالی، پر از استخوان‌های شهرت. اداره‌ها گفتند نه، نشان دولتی خواستند، شهرتش کافی نبود. نامه خواستند.»

قنبری در بخش دیگر سخنانش گفت: «شهرام شاهرختاش نامی که انگار برای قطعه نام‌آوران زیادی خاموش بود. زمان کش آمد، بدنش سردتر شد. آخرش گوری باز شد، نه از سر احترام، از سر ترس از رسوایی. حالا او زیر خاک است و ما بالای خاک. فرق زیادی نیست. فقط حواسمان باشد: این آخرین شاعری نیست که چنین می‌میرد.»

چهر شاخص ایران به خاک سپرده شد

در ادامه این مراسم فرهود پیامی که اسماعیل نوری اعلاء برای برای تودیع با شهرام شاهرختاش نوشته بود، برای حاضران خواند در این پیام آمده است: «درود بر شما که به مشایعت پیکر شهرام شاهرختاش شاعر آمده‌اید. مردی که می‌توانست کوه آتشفشان باشد،  اما در دامنه‌ی دماوند خاموش در تنهایی  و بی من و شما زیست. پس از گذشت ۴۲ سال از نداشتن رابطه‌ای با او، هیچ فکر نمی‌کردم که دورادور از مشایعت‌کنندگان همان جوانی باشم که در ۱۳۶۰ با هم خداحافظ کردیم، من آواره جهان شدم و او به قول احمد رضا احمدی:  «در تنهائی اتاقش ماند چرا که که دشت را سخت تنگ می‌دید»؛ و ۴۲ سال بعد از گم‌شدن او در تنهایی اتاق‌اش، رضا حیرانی، شاعر جوانی که از راه دور با هم دوست شده‌ایم، به من خبر می‌دهد که پیدایش کرده‌اند و مجموعه شعرهایش را به صورت کتابی منتشر کرده‌اند و چند روز قبل هم دوستی دیگر خبر از مردنش می‌دهد، باز در همان اتاقی از تنهایی که از تنگنای دشت می‌هراسد. شهرام شش سال جوان‌تر از من بود. یعنی اکنون که من به ۸۲ سالگی رسیده‌ام او باید در ۷۴ سالگی با تنهایی اتاق اش خداحافظی کرده باشد. دوستی ما از ۱۳۴۴ آغاز شد و به مدت ده سال به درازا کشید. اول بار که دیدمش در دفتر نشریه خوشه بود که من در ۲۳ سالگی قسمت ادبی‌اش را منتشر می‌کردم و اوی ۱۷ ساله آمده بود تا چند شعری را به من بدهد و نظرم را بپرسد. در آن زمان فاصله شش سال چنان بلند به نظر می‌رسید که می‌شد من در کرسی انتخاب بنشینم و آن جوان نازک اندام نظرم را در مورد کارش بخواهد. این آغاز دوستی ما بود. هم در شعر هم درباره‌ی شعر و هم در نقد شعر. از من خواست تا بر کتابش مقدمه‌ای بنویسم. سپس در نشریه‌ی بازار رشت به گفت‌و‌گو درباره شعر نشستیم. کنجکاو و جنگنده و ناآرام بود. اما به‌زودی از فتح دنیا دست کشید و گوشه عزلت اختیار کرد. مادرش تلفنی از من خواست که سری به پسرش بزنم که زدم. غرق در حافظ و مولانا شده بود؛ بریده از جهان و آغاز کننده به عادت زیستن در اتاقی که دشت را شرمنده می‌کرد. احوالش را که پرسیدم فقط نگاهم کرد و گفت: «از خلاف آمد عادت بطلب کام که من / کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم.»

علیرضا بهنام بیانیه کانون نویسندگان ایران را خواند که در آن از شاهرخ‌تاش به عنوان عضو دیرین این کانون و صاحب پنج مجموعه شعر از جمله «خواب‌های فلزی» و «شهر دشوار حنجره‌ها» یاد شد.

در ادامه، پیام‌هایی از خانواده‌ی او، سیما و ساسان، از خارج کشور خوانده شد. امین مرادی شعری خواند که در آن مرگ شاعر را نه یک واقعه، بلکه روایتی تاریک از زمانه دانست: «شاعر ایرانی نمی‌میرد، کشته می‌شود؛ از تنهایی، از بی‌سقفی، از بی‌مهری تاریخ.»

اعظم کیان‌افراز، از نزدیکان شاعر، گفت: «شاهرخ‌تاش وارسته زیست. درویش‌وار، بی‌ادعا. سال‌ها گم بود؛ چنان‌که برخی گمان می‌بردند مرده است. اما لبخندش زنده بود، حتی در واپسین دیدار.»

او همچنین از علی‌اکبر بنکدار مدیرعامل مدیرعامل مرکز مددکاری رضا و حسین امام‌جمعه که از سال‌ها پیش کار‌های درمان شاهرختاش را پیگیری می‌کردند قدردانی کرد.

در پایان، از همراهی بی‌ادعای احمدرضا روحانی، از دراویش گنابادی، و دیگرانی که در سال‌های پایانی زندگی، او را پشتیبانی کردند، قدردانی شد.

شاعر «شهر دشوار حنجره‌ها» که ۲۳ دی‌ماه ۱۳۲۷ به دنیا آمد، در ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ به خاطر نارسایی تنفسی درگذشت.

منبع خبر

بیا تو صدا