• 2025-07-07
  • 1 بازدید
  • 0 دیدگاه
  • سلامت

روایت مجرمان از هراس جنگ با پابند الکترونیکی

به گزارش سلامت نیوز به نقل از هم میهن، «آرزو می‌کردم همان شب بمیرم و صبح که مادر و خواهرهایم…
روایت مجرمان از هراس جنگ با پابند الکترونیکی

به گزارش سلامت نیوز به نقل از هم میهن، «آرزو می‌کردم همان شب بمیرم و صبح که مادر و خواهرهایم می‌روند، دیگر زنده نباشم. نه به‌خاطر خودم، نه به‌خاطر اینکه احساس می‌کردم دارم جا گذاشته می‌شوم، بلکه به‌خاطر پدرم که قرار بود پیش من بماند. من واقعاً ضعیف‌تر از آن بودم که بار چنین مسئولیتی روی شانه‌هایم باشد. ضعیف‌تر از آن بودم که فردا صبح نگاه نگران مادر و خواهرهایم به پدرم را تحمل کنم.» اینها را «س» می‌گوید، یکی از کسانی که شکل عجیبی از گیرافتادگی را در 12روز جنگ اسرائیل علیه ایران تجربه کرده است؛ چون به معنی واقعی کلمه چیزی به پایش بسته بوده و به او اجازه دور شدن نمی‌داده؛ پابند الکترونیک. 

در اسارت جی‌پی‌اس

پابند الکترونیک همانطور که از اسم‌اش معلوم است، وسیله‌ای دیجیتال است که به پا بسته می‌شود. این وسیله با استفاده از تکنولوژی جی‌پی‌اس کمک می‌کند که محدوده دقیق کسی که این پابند دور پایش پیچیده شده، قابل تشخیص باشد. طبق «آیین‌نامه اجرایی مراقبت‌های الکترونیکی» که با نام آیین‌نامه پابند الکترونیک هم شناخته می‌شود و در سال ۱۳۹۷ ابلاغ شده است، گروهی از محکومان به حبس می‌توانند به‌جای رفتن به زندان همراه با پابند الکترونیک آزاد شوند، اما نه آزادِ آزاد بلکه برای آنها محدوده‌ای خاص معین می‌شود که نباید از آن خارج شوند. این محدوده معمولاً شعاعی مشخص از خانه آنهاست. 

روزی که این محکومان از زندان بیرون می‌آیند، علاوه بر اینکه یک مچ‌بند بزرگ به پایشان بسته شده، کاغذی هم به دست‌شان داده می‌شود که شعاع مجاز حرکت‌شان روی نقشه را با دایره‌ای که مرکزش معمولاً خانه آنهاست، نشان می‌دهد. شعاع این دایره معمولاً به سه محدوده تقسیم می‌شود. محدوده درجه یک صرفاً شامل محل زندگی محکوم می‌شود و شعاع آن فقط ۲۰۰ متر است، محدوده درجه دو ۵۰۰ متر و محدوده درجه سه، هزار متر؛ یعنی محکومِ گرفتار در این حبس جی‌پی‌اسی، وقتی از در خانه‌اش بیرون می‌آید، می‌تواند حداکثر به هر طرف تا هزارمتر حرکت کند. برای بعضی‌ اما ممکن است این شعاع بزرگ‌تر باشد، همه‌چیز بستگی به کَرَم قاضی و مسئول شعبه اجرای احکام دارد. 

در حالت عادی، محکومان وقتی می‌فهمند که با آزادی آنها ـ هرچند یک آزادی توأم با محدودیت‌های کم و زیاد جغرافیایی ـ موافقت شده است، خوشحال می‌شوند. کسی که زندان رفته یا حتی به یک‌قدمی‌اش رسیده، می‌داند که این‌طرف میله‌ها، هرطور که باشد از آن‌طرف بهتر است اما ناگهان اتفاقی می‌تواند همین پابند و همین آزادی نیم‌بند را به کابوسی بزرگ تبدیل کند؛ اتفاقی مانند جنگ.

براساس گفته‌های سخنگوی قوه‌قضائیه، تا اواخر سال گذشته بیشتر از ۳۰هزار محکوم در حال گذراندن محکومیت‌شان با پابند الکترونیک بوده‌اند و قوه‌قضائیه برای سیاست‌های کاهش جمعیت زندان‌ها تلاش می‌کند که زندانی‌های بیشتری امکان استفاده از پابند الکترونیک را داشته باشند. 

کابوس در کابوس

«س» که نه می‌خواهد اسم کامل‌اش آورده شود و نه حتی شهر محل زندگی‌اش، زن ۲۷ ساله‌ای است که با اتهام مالی به دو سال زندان محکوم شده، هشت‌ماه آن را گذرانده و اواخر سال گذشته موفق شده با پابند از زندان بیرون بیاید. جنگ برای او هم مثل خیلی از ایرانی‌ها با صدای مهیب انفجارها شروع شده اما چنددقیقه بعد شکل دیگری پیدا کرده است: «خواهر کوچک من خیلی مضطرب است.صدای انفجارها که آمد ،شروع کرد به جیغ کشیدن و بی‌تابی کردن. ما اول درست متوجه نشده بودیم که چه اتفاقی افتاده، برای همین از پله‌ها دویدیم پایین و رفتیم به کوچه؛ چون چندتا از همسایه‌ها هم بودند و خواهرم با گریه از ما می‌خواست که از خانه برویم بیرون. هیچ‌کس هیچ‌چیز برنداشته بود غیر از من که یک شارژر توی دستم گرفته بودم. شارژر پابندم.

یعنی می‌خواهم بگویم موضوع پابند آنقدر توی مغز و روح من رفته و آنقدر از خاموش‌شدنش می‌ترسم که ناخودآگاه موقع فرار شارژر را برداشته بودم؛ چون رأس ساعت شش صبح باید آن را به برق بزنم. شاید باور نکنید اما وقتی ساعت چهار صبح توی کوچه ایستاده بودیم و همه با هم حرف می‌زدند، من داشتم فکر می‌کردم که اگر به خانه نرویم پابندم را کجا می‌توانم بزنم به برق؛ چون فقط با دوشاخه شارژ می‌شود و امکان شارژ با ماشین یا بقیه وسایل را ندارد.»

ماجرا در روزهای بعد برای «س» سخت‌تر هم می‌شود: «چند روز اول اصلاً فکر نمی‌کردیم که قرار باشد از خانه برویم. البته در شهر ما حمله‌ها طوری بود که نگرانی از آلودگی هسته‌ای وجود داشت اما ما فکر می‌کردیم آمده، زده و رفته یعنی قرار نیست ادامه داشته باشد. چندروز بعد که موضوع جدی شد و کم‌کم خیلی‌ها از شهر رفتند، اضطراب‌های خواهرم خیلی شدید شد، هرشب حالش بد می‌شد. خب ما درباره رفتن حرف نمی‌زدیم چون من نمی‌توانستم بیشتر از یک کیلومتر از خانه دور بشوم اما وقتی حال خواهرم بدتر شد، من به خانواده التماس کردم که بروند.

قرار بود بروند کرمانشاه پیش عمه‌ام، اگرچه آنجا را هم می‌زدند اما خانه عمه‌ام در روستاست و خواهرم آنجا دیگر اضطراب شدید آلودگی هسته‌ای را نداشت. البته پدرم مدام تاکید می‌کرد که اگر اتفاقی بیفتد تا آنجاها هم آلوده می‌شود، اما خواهرم واقعاً نمی‌توانست شهر را تحمل کند. آخر قرار شد مادر و خواهرهایم بروند و من و پدرم بمانیم. اما من احساس می‌کردم که دنیا روی سرم خراب شده، اگر یک اتفاقی برای پدرم می‌افتاد، چه می‌شد؟ کاملاً مطمئن بودم که اگر اتفاقی بیفتد و من زنده باشم، قبل از آمدن خواهرها و مادرم، کار خودم را تمام می‌کنم.»

می‌شد برای گرفتن اجازه خروج از شهر، کاری کرد؟ «س» می‌گوید: «بله، من یک وکیلی دارم که آشنای خانوادگی‌مان است، من و پدرم همراه ایشان دو روز کامل رفتیم و آمدیم. من گریه کردم اما موافقت نشد. برگه بردیم که خواهرم ناراحتی اعصاب دارد اما قبول نکردند و گفتند، امکان این‌که دامنه را تا کرمانشاه زیاد کنند عملاً وجود ندارد و باید برای مرخصی اقدام کنیم.

خواستند درخواست مرخصی بگذاریم. گذاشتیم، اما خبر ندادند. آنقدر جواب ندادند تا بالاخره مادر و خواهرهایم رفتند. من پارسال که آزاد شدم، خیلی خوشحال بودم اما این‌بار آرزو می‌کردم که زندان بودم. اینطوری پدرم گرفتار من نمی‌شد. حتی چندباری خواستم کاری کنم که بازداشتم کنند اما راستش ترسیدم که خانواده‌ام را بیشتر به دردسر بیاندازم. تا همین‌جا هم من پدرِ اینها را درآورده‌ام.»

گفتند به ما مربوط نیست

هادی، یکی از محکومان پابنددار می‌گوید که تبریز یکی از شهرهایی بوده که درباره محکومان آن هیچ مساعدتی نشده است. او به یک‌سال حبس محکوم شده و هفت‌ماه آن را داخل زندان گذرانده و حالا کمتر از دوماه به پایان محکومیت‌اش باقی مانده است. او می‌گوید: «ما ساکن جنوب غرب تبریز هستیم و در فاصله کمتر از دو کیلومتری خانه ما پتروشیمی‌تبریز و چند پدافند مهم وجود دارد. این درحالی‌است که شعاع پابند من یک کیلومتر است. واقعاً نمی‌توانم توصیف کنم که آن روزها چه وضعیتی بود در منطقه ما. عملاً محله خالی شد.

خیلی‌ها رفتند، حتی شده چند محله آن‌طرف‌تر و من مجبور شدم بمانم، اما این سخت‌ترین بخش این اتفاق برای من نبود؛ سخت‌ترین اتفاق برایم شکستن غرورم و جدایی از دخترم در آن شرایط خاص بود. من سال‌هاست از مادرِ دخترم جدا شده‌ام. دخترم که حالا دختر جوانی است و خیلی هم حساس و درونگراست، با من زندگی می‌کند. همسر سابقم ازدواج کرده و من مجبور شدم به او رو بیاندازم که دخترم پیش آنها برود که جایش امن باشد؛ چون آنها در شرق تبریز زندگی می‌کنند و آنجا انفجارها خیلی کمتر بود. من نمی‌خواستم از کشور یا حتی از استان خارج شوم، فقط می‌خواستم بتوانم دخترم را ببرم به روستای خودمان.»

آیا شرایط را برای مسئولان اجرای احکام توضیح دادید؟ هادی می‌گوید: «بله. بارها. گفتم به من یک‌هفته یا 10روز مرخصی بدهید تا دخترم را ببرم جاگیر کنم. خودم کنارش باشم. کنار بقیه فامیل باشم. اگر اوضاع زود عادی شد که چه بهتر، اگر هم طول کشید من برمی‌گردم حداقل دخترم این اول کار تنها نباشد. اصلاً چیز زیادی از حکم یک‌ساله من باقی نمانده، کمتر از دوماه مانده، ‌من می‌توانستم اصلاً کل این دوماه را از مرخصی استفاده کنم چون محکومانی که کمتر از چهارماه از محکومیت‌شان مانده، می‌توانند درخواست مرخصی کنند. من گفتم برای همین دوماه ضامن می‌گذارم، وثیقه می‌گذارم، دخترم ترسیده، حساس است اما جواب‌شان دقیقاً این بود؛ به ما ربطی ندارد.»

اینطور می‌شود که ‌هادی در یک ساختمان ۱۳ واحدی تنها می‌ماند، اما باز هم نگرانی‌هایش تمام نمی‌شوند: «می‌ترسیدم برق برود یا هر اتفاق دیگری بیفتد و من نتوانم پابند را شارژ کنم. آخر شما نمی‌دانید چقدر تاکید می‌کنند که باید شارژ داشته باشد، یک لحظه خاموش نشود و… این دستگاه هم نه با پاوربانک، نه هیچ وسیله دیگری  ـ غیر از برق مستقیم ـ شارژ نمی‌شود. با خودم می‌گفتم، نکند این خاموش شود و آنها هم که اصرار من را دیده‌اند فکر کنند فرار کرده‌ام، بیایند در خانه من را دستگیر کنند و باقی‌مانده آبرویم هم برود! راستش این بزرگترین ترس من بود. منی که بعد از ۲۱۰ روز از زندان آزاد شده بودم و به اندازه کافی افسرده و شکسته بودم.»

عجله‌ و اجباری برای اجرای قانون نیست

قانون در این مورد چه می‌گوید؟ بیشترین قانونی که در این شرایط از سوی وکلا به آن استناد می‌شود، یکی از مصوبات خود قوه‌قضائیه است که تصویب آن به سال ۱۳۶۵ و در شرایط جنگی کشور برمی‌گردد و به مصوبه «حفظ جان زندانیان در مناطق جنگی و وضعیت اضطراری» شناخته می‌شود. در این مصوبه آمده که چنانچه وضعیت اضطراری در مناطق جنگی پیش آید و حفظ جان زندانیان را در مخاطره ‌افکند؛ لازم است دادسراها با بررسی سریع وضع زندانیان حوزه قضایی خود، نسبت به قبول‌تأمین‌، تبدیل تأمین و قبول آن‌، آزادی مشروط‌، خارج نمودن زندانیان از زندان برای کار در مؤسسات خارج از زندان و اقدامات قانونی نظیر آن اقدام‌، مرتکبین قتل و مجرمین خطرناک را با هماهنگی مسئولان زندان و نیروهای انتظامی ‌و نظامی ‌به اماکن امن یا زندان‌های دیگر شهرستان‌ها منتقل نمایند و چنانچه این نوع اقدامات کارا و کافی نباشد، زندانیان را با اخذ کفیل‌ یا ضامن یا وثیقه متناسب تا رفع اوضاع اضطراری‌، آزاد نمایند و به‌نحوی‌که مقتضای حفظ جان زندانیان و حفظ نظم و امنیت عمومی ‌است، عمل کنند.» 

البته قوانین دیگری هم برای استناد وجود دارد مثل مواد ۱۹۷ و ۲۰۱ آیین‌نامه اجرایی سازمان زندان‌ها و اقدامات تامینی و تربیتی کشور، همان موادی که زندانیان منتقل‌شده از زندان اوین به زندان تهران بزرگ بعد از حمله به اوین در نامه خود به آنها اشاره کرده و درخواست مرخصی کرده بودند. ماده ۱۹۷ می‌گوید: «رئیس قوه‌قضائیه می‌تواند به مناسبت‌های ملی و مذهبی، حداکثر دوبار در سال به زندانیان واجد شرایط مرخصی اعطا کند. سازمان حسب اقتضاء جهت اجرای این ماده، پیشنهادات لازم را به رئیس قوه‌قضائیه ارائه می‌نماید.» 

ماده ۲۰۱ اما با این شرایط همخوانی بیشتری دارد و در بخشی از آن آمده: «در مواقع بحرانی و بروز حوادث غیرمترقبه یا شیوع بیماری‌های خطرناک مسری و مانند آن، مراتب جهت اتخاذ تدابیر مقتضی تا رفع حالت ضرورت از سوی رئیس سازمان به رئیس قوه‌قضائیه اعلام می‌شود.» با همه اینها وکلا می‌گویند که درنهایت همه‌چیز به قاضی پرونده و قاضی اجرای احکام مربوط است.

راضیه بخشی، یکی از وکلایی است که با چنین پرونده‌هایی سر و کار داشته است. او می‌گوید: «سازوکار قضایی در کشور ما به نحوی است که عجله و اجباری برای آنچه در قانون پیش‌بینی شده، وجود ندارد. درواقع قضات و نمایندگان آنها می‌توانند با صلاحدید خودشان کاری را که فکر می‌کنند درست‌تر است را انجام بدهند و اعتراض به تشخیص آنها خیلی زمان‌بر است؛ مخصوصاً در مواردی که ابهام وجود دارد مثل همین مورد جنگ که اگرچه موشک و پهپاد بود اما به‌صورت رسمی اعلام شرایط جنگی نشده بود.»

معصومه صحرایی، وکیل دیگری که موکلانی با پابند الکترونیک دارد هم می‌گوید که تغییر مربوط به محکومان به بستن پابند و محدودیت جابه‌جایی افزایش شعاع مجاز، خیلی سخت و تقریباً غیرممکن به‌نظر می‌رسد: «بنابراین ما در شرایط خاص برای گرفتن مرخصی اقدام می‌کنیم و زمان را برای درخواست افزایش شعاع، هدر نمی‌دهیم. درباره مرخصی هم احتمالاً می‌دانید که تا چه اندازه همه‌چیز بستگی به تصمیم قاضی و دادستان دارد.

تجربه به من نشان داده که اتفاقاً در مواقع بحرانی، سخت‌تر با مرخصی‌ها موافقت می‌شود؛ چراکه انگار مرجع قضایی احساس می‌کند در چنین مواقعی احتمال سوءاستفاده بیشتر است یا ممکن است اوضاع از کنترل خارج شود. از طرفی، خیلی‌چیزها هم به کیفیت خدمات واحد قضایی مربوط است. این‌ بین وکلا خیلی مشهور است که فلان واحد قضایی کارها را زودتر و با همراهی بیشتر راه می‌اندازد و فلان واحد قضایی خیر؛ شاید باورش برایتان سخت باشد اما موضوع شهر به شهر هم فرق می‌کند و بعضی شهرها بهتر با زندانی و محکوم راه می‌آیند و بعضی بدتر.»

شرایط هنوز ویژه نیست

بهروز هم یک محکوم مالی از اهالی استان‌های غربی ایران است که با پابند بیرون از زندان زندگی می‌کند. او می‌گوید: «من مشکلات شدید اعصاب دارم، اصلاً برای همین به من پابند دادند. اول قرار بود عدم تحمل کیفر بگیرم چون تابه‌حال دو بار بیمارستان روان بستری شده‌ام اما چون سابقه درگیری داشتم درنهایت گفتند با پابند آزاد باشم که خانواده‌ام مراقبت از من را به‌عهده بگیرند و بتوانم کم‌کم بدهی‌هایم را بپردازم. جنگ که شروع شد حمله‌های اضطرابی من شدت گرفت تا جایی که می‌خواستم باز هم بستری بشوم؛ چون احساس می‌کردم شرایط دارد از کنترلم خارج می‌شود اما پزشکم گفت، در شرایط فعلی بهتر است کنار خانواده در جایی باشم که صدای انفجار، پدافند و… نباشد.

حالم آنقدر بد شد که می‌خواستیم برویم پیش یکی از بستگان همسرم در مشهد اما هرچقدر تلاش کردیم بیشتر از سه‌روز به من مرخصی ندادند. گفتند سه‌روز کافی است، برو اطراف شهر تا حال و هوایت عوض شود اما حال‌وهوای من اینطوری عوض نشد. واقعاً در این مدت ترجیح می‌دادم زندان باشم که حداقل خانواده‌ام شاهد رنج و عذاب من نباشند، تا همسرم به‌خاطر من گرفتار نباشد اما اطرافیانم قبول نمی‌کردند که بگذارم پابند خاموش شود و منتظر بمانم که بیایند من را ببرند. دولت یک پابند به پای ما می‌بندد و خیال خودش را راحت می‌کند.

اینطوری، هم در هزینه‌هایشان صرفه‌جویی می‌شود، هم دیگر مسئولیتی در قبال ما ندارند. دوونیم میلیون پول پیش و ماهی ۹۰۰ هزارتومان اجاره برای این دستگاه می‌گیرند و حواس‌شان به همه‌چیز هست. از آن‌طرف هم مسئولیت می‌افتد روی دوش خانواده ما. بارها مراجعه کردم و حتی تهدید کردم که خودم را می‌کشم چون می‌ترسم اتفاقی برای همسرم بیفتد و مقصر من باشم. اما گفتند هنوز شرایط آنقدر ویژه نیست، اگر شرایط ویژه باشد بخشنامه می‌آید. شرایط ویژه دیگر چطوری است؟ اگر جنگ، موشک و پهپاد شرایط ویژه نیست، پس شرایط ویژه چیست؟»

اضطراب آسیب‌پذیری

مریم کریمی، فعال گردشگری که سال گذشته خبر تشکیل پرونده و محکومیت‌اش به جرم ترویج فساد و فحشا منتشر شد، یکی دیگر از کسانی است که حالا پابند دارد. البته او در روزهای جنگ پابند الکترونیک نداشته بلکه درست یک‌روز بعد از آتش‌بس با او تماس گرفته‌اند که برای شروع محکومیت‌اش با پابند مراجعه کند. مریم می‌گوید: «باورم نمی‌شد در چنین شرایطی از من خواسته‌اند که بروم برای گرفتن پابند. معلوم است که پابند اصلاً با زندان قابل مقایسه نیست اما من اصلاً چنین جرمی را قبول نداشتم برای همین حتی همین پابند هم برایم غیرقابل قبول بود.

ضمن این‌که در روزهای اول آتش‌بس اصلاً هیچ‌کس از تمام‌شدن ماجرا و رفع‌شدن خطر مطمئن نبود. فکر می‌کردیم هرلحظه ممکن است که دوباره همه‌چیز به‌هم بریزد و شرایط کشور هم طوری بود که این احساس را تقویت می‌کرد.» او می‌خندد و ادامه می‌دهد: «با خودمان می‌گفتیم یعنی الان، یک‌روز بعد از آتش‌بس، هیچ کاری واجب‌تر از زدن پابند به ما ندارند؟ انگار واقعاً نداشتند؛ چون وقتی مراجعه کردیم خیلی شلوغ بود.

تمام مدت با خودم می‌گفتم، خوب شد در دوران جنگ پابند نداشتم چون خانه مادرم درست نزدیک فرودگاه مهرآباد است و من باید می‌رفتم او را می‌آوردم پیش خودم و اگر پابند داشتم، عملاً چنین کاری ممکن نبود. مدام کارهای مختلفی که مجبور بودم در آن روزها انجام بدهم، یادم می‌آمد و می‌گفتم، خوب شد پابند نداشتم وگرنه چه کار باید می‌کردم در آن وضعیت نابسامان؟ مخصوصاً پابندهایی با این کیفیت نازل که واقعاً دردسرِ خالی هستند.»

این دردسرها، داستان بلندی دارد: «می‌گویند ضدآب است که نیست. یعنی شما برای حمام‌رفتن مشکل دارید اما بدتر از همه موضوع شارژ است. این پابندها بیشتر از شش‌ساعت شارژ نگه نمی‌دارند؛ یعنی شما چهار بار در ۲۴ ساعت باید آن را به برق مستقیم متصل کنید و همینطور مثل چوب‌خشک کنارش بنشینید که شارژ بشود. از آنجا که اتصال شارژر به پابند، مگنتی است، شما در طول مدتی که شارژ می‌شود نمی‌توانید تکان بخورید؛ چون شارژر از دستگاه جدا می‌شود. اگر هم جدا شود و نفهمید، افتضاح می‌شود چون دستگاه نشان نمی‌دهد که چقدر شارژ دارد و شما خودتان باید تخمین بزنید.

اگر متوجه نباشید و شارژ نشده باشد و بعد خاموش شود، توی دردسر می‌افتید. کیفیت شارژر هم آنقدر بد است که من همان اول چند کابل دیگر هم سفارش دادم که اگر دوباره اوضاع به‌هم ریخت و این کابل خراب شد، پابند خاموش نشود. همان وقتی که پابند را به شما تحویل می‌دهند، می‌گویند که بین ساعت ۶ تا ۸ صبح باید شارژ این پابند پُر باشد و آنها در مرکز این موضوع را چک می‌کنند. این یعنی عملاً خواب محکوم به فنا می‌رود اما مهمترین ترس برای من قطعی برق است. در رشت خبری از برنامه قطعی برق نیست و ممکن است در همان زمانی که موعد شارژ کردن پابند است، برق برای چند ساعت برود.

حالا تصور کنید که در این شرایط شارژ موبایل‌تان هم کم باشد و گوشی خاموش شود. آن‌وقت اگر برای چک کردن شما تماس بگیرند هم نمی‌توانید جواب بدهید. اینطوری است که آدم جرأت نمی‌کند از کنار پریز تکان بخورد و هروقت فرصت کند، باید پابند را به شارژ متصل کند. راستش را بخواهید من آنقدر که از این مشکلات اضطراب دارم، از خود جنگ نمی‌ترسم. اساساً آدم ترسویی نیستم اما این شرایط همزمان با بحران می‌تواند واقعاً شرایط را خیلی سخت و غیرقابل تحمل کند.»

مریم می‌گوید: «من فکر می‌کردم تعداد محکومان با پابند چندان زیاد نباشد، اما انگار اینطور نیست. این را اول ماه وقتی برای پرداخت ماهانه اجاره دستگاه مراجعه کردم فهمیدم؛ چون همه باید حضوری بیایند. روز اول ماه هم باید بیایند. جمعیت واقعاً چشمگیر است. بنابراین تعداد ما آنقدر کم نیست که نسبت به نیازها و شرایط‌مان بی‌توجهی شود.»

اعلام شده بود که همکاری کنید

تماس مستقیم با مسئولان سازمان زندان‌ها یا اداره مربوط به محکومان پابند الکترونیک برای پرس‌وجو درباره شرایط این گروه از محکومان به نتیجه نمی‌رسد اما یکی از مسئولان سابق سازمان  می‌گوید: «گویا به واحدهای مربوط به محکومان پابنددار اعلام شده بود که با آنها همکاری کنند، اما انگار تا هماهنگی‌ها انجام بشود خیلی‌ها دچار مشکل شده‌اند. البته می‌دانید که در این مورد سازمان زندان‌ها کمترین نقش را دارد درواقع اجازه هرگونه تغییر در شرایط محکومان باید با طی روند قانونی و اجازه قاضی و مسئول پرونده صورت بگیرد.

روندهای اداری واقعاً زمان‌بر است. از طرفی همه قضات آنطور که باید، همکاری نمی‌کنند یا شرایطی که به نظر می‌رسد ویژه است، از نظر آنها چندان خاص و ویژه نیست یا از بروز سوءاستفاده و هرج‌ومرج ناشی از شرایط جنگی نگران هستند.» او ادامه می‌دهد: «تا جایی که متوجه شدم در بعضی از شهرها مثل تهران همکاری بیشتر بوده و از طریق سامانه‌های مخصوص به بسیاری از محکومان اعلام شده که شعاع مجاز حرکت آنها افزایش پیدا کرده است.

حتی در مواردی شعاع مجاز حرکت به کل استان افزایش پیدا کرده و در مواردی هم با مرخصی موافقت شده. اما در بعضی از شهرها انگار از این خبرها نبوده. در همین تهران هم بعضی از محکومان هیچ تغییری نداشته‌اند و موفق به افزایش شعاع مجاز یا مرخصی نشده‌اند که به‌نظر می‌رسد مسئول پرونده‌شان اینطور صلاح دیده است.»

منبع خبر

بیا تو صدا