• 2025-06-28
  • 2 بازدید
  • 0 دیدگاه
  • سلامت

روایتی از وداع با شهدای غیرنظامی شهر

به گزارش سلامت نیوز به نقل از هم میهن، نماز بر پیکر شهید «هاجر محمدی» که تمام می‌شود، نوبت به…
روایتی از وداع با شهدای غیرنظامی شهر

به گزارش سلامت نیوز به نقل از هم میهن، نماز بر پیکر شهید «هاجر محمدی» که تمام می‌شود، نوبت به تابوت پیچیده لای پرچمی می‌رسد که گوشه سالن دعای ندبه بهشت‌زهرا منتظر تشییع است. پیکر «امیرعلی فضلی» – سرباز جوان زندان اوین- منتظر است روی دست‌ها بلند شود، جمعیت برایش نماز میت بخواند و خانواده و هم‌خدمتی‌ها با او وداع کنند. وقت تنگ است، پیکر «ماهان ستاره» هم در راه است، هم‌خدمتی امیرعلی به زودی در کنار او و در قطعه 42 بهشت زهرا به خاک سپرده می‌شود؛ کنار آن زن‌ها، کودک‌ها، سربازها و سردارها، کنار جان‌های به خون آغشته در 12 روز حمله به تهران. 

صبح پنجم تیرماه است و دو روز از اعلام رسمی آتش‌بس میان ایران و اسرائیل گذشته، تب جنگ هنوز خاموش نشده، هنوز هم چشم‌ها به آسمان است که «نکند دوباره بزند؟». تهران کم‌کم قرار است به زندگی برگردد و ده‌ها زندگی را به خاک بسپارد. تشییع پیکر شهدا تا دو روز بعد از آتش‌بس هنوز در بهشت زهرا ادامه دارد و همزمان با آن در یزد، همدان و اصفهان هم مراسم‌ تشییع در خیابان‌ها برقرار است.

روز شنبه 60 شهید دیگر هم در تهران تشییع می‌شوند و تابلوهای آن  را در بزرگراه‌ها نصب کرده‌اند. از میان این 60 نفر چند خانواده با هم به خاک سپرده می‌شوند که بین آنها چهار کودک، چهار زن و چند سردار و دانشمند هسته‌ای حضور دارند. حسین کرمانپور، رئیس مرکز روابط عمومی و اطلاع‌رسانی وزارت بهداشت، آخرین آمار شهدای حملات اسرائیل به ایران را 627 نفر اعلام کرد. به گفته او، مجموع مجروحان تا امروز چهار هزار و 870 نفر بوده و استان تهران بیشترین مجروح و شهید را داشته و کرمانشاه در رتبه دوم قرار دارد. در کنار آن، استان‌های خوزستان، لرستان، اصفهان، مرکزی، آذربایجان شرقی، همدان، زنجان و گیلان هم در رتبه سوم تا دهم قرار می‌گیرند. آنطور که کرمانپور اعلام کرده است،86/1 درصد شهدا در محل حادثه جان داده و فقط 13/9 درصد در ورود بیمارستان شهید شده‌اند که نشان از عمق تخریب، آوار و آتش دارد. 

پنجشنبه، پنجم تیرماه 1404، اولین شب جمعه، شب اول محرم و مراسم تشییع پیکرهای تازه، مردم را به بهشت‌زهرا کشانده و راننده‌هایی که به سمت قطعه 42 بهشت زهرا می‌روند می‌گویند، هرگز این ساعت و این روز، خیابان‌های منتهی به بهشت‌زهرا به این اندازه شلوغ نبوده. در مسیرهای منتهی به قطعه 42 بهشت زهرا، هر چنددقیقه یک خودرو می‌ایستد و نشانی از  آن می‌گیرد که حالا میدان روبه‌رویش با پرچم‌های برافراشته ایران آراسته شده و معبر شهید اندرزگو در قطعه شهدای انقلاب اسلامی برای حرکت پیکرها باز شده است و یک در ورودی آن را از خیابان اصلی جدا می‌کند. خانواده‌ها و عزاداران برای مراسم آماده می‌شوند. 

روی تابلوی روبه‌روی قطعه، حداقل 31 نام دیده می‌شود که یا در سالن دعای ندبه منتظر اقامه نمازند یا در حال تشییع و به خاکسپاری. تعدادی از پیکرها در همان قطعه 42 به خاک سپرده می‌شوند و چند شهید هم به قطعه‌های 66 و 73 و 110 می‌روند. تابوت‌ها و پیکرها به نوبت از راه می‌رسند؛ علیرضا نوری، امیرعلی فضلی، ماهان ستاره، هاجر محمدی، لیلا جعفرزاده، علی‌اصغر پازوکی، امیرحسین مهدی‌پور، امید ملاشهری، عباس صیامی، ندا دفیعی‌پارسا و ده‌ها پیکر دیگر. 

یکی از اسم‌ها هم متعلق به حجت رویین‌تن است؛ نیروی خدماتی بیمارستان ولیعصر تهران که در آخرین حملات اسرائیل به تهران کشته شد. او 49 ساله بود و مردادماه امسال که می‌آمد، می‌شد 24 سال که با ساناز حدیدی، 44 ساله ازدواج کرده بود.

حجت، نیروی خدماتی و مسئول نظافت بخش‌های مختلف بیمارستان ولیعصر ناجا بود و روز دوشنبه دوم تیرماه بر اثر حمله اسرائیل به ساختمان‌های اطراف این بیمارستان در خیابان ولیعصر، شهید شد. حجت و ساناز، هردو از 18 سال پیش نیروهای خدماتی این بیمارستان بودند، با قرارداد کارگری و 10 میلیون و 500 هزار تومان حقوق؛ هردو مسئول نظافت بیمارستان و ساناز در بخش زنان و زایمان. پیکر حجت پنجم تیر در سالن دعای ندبه بهشت‌زهرا تشییع و در قطعه 66 به خاک سپرده می‌شود؛ سالنی که از جمعیت خالی نمی‌شود. 

تابوت پشت تابوت 

انتظار رسیدن پیکرها به سالن دعای ندبه، کشنده است و زمان با گریستن می‌گذرد؛ دختری نوجوان در آغوش مادرش می‌گرید، خانواده یک تابوت از راه رسیده، دورش حلقه می‌زنند، آخرین بوسه را روی پرچم می‌زنند و آشنایانی دور منتظرند وقت خواندن نماز برسد. صدای خواندن روضه تمام نمی‌شود، باید برای هر شهید روضه‌ای خواند، وقت وداع است. 

پیکرها هر چنددقیقه از راه می‌رسند. با هربار خواندن یک نام از پشت بلندگو، صدای گریه‌ها بلندتر می‌شود، مردم برای خواندن نماز دور هم جمع می‌شوند و یک تابلوی عکس روی دست‌ها بالا می‌رود؛ چنددقیقه سکوت، صدای مردی که نماز میت را می‌خواند و جمعیت تکرار می‌کند و بعد حرکت جماعت سیاهپوش به‌سمت قطعه 42. 

زن‌های جوان پشت سر جمعیت می‌ایستند و بر پیکر همسران‌شان نماز می‌خوانند. همسر علیرضا نوری، نیروی پدافند گرمدره هم همین‌جا ایستاده است. تاب ایستادن ندارد و همراهانش شانه‌هایش را گرفته‌اند که بتواند در صف نماز، روبه‌روی تصویری از همسرش در لباس نظامی بایستد و بخواند: «اللهم الا لانعلم منه الا خیرا…»

روی یکی از تابوت‌های پیچیده لای پرچم گوشه سالن، تصویر امیرعلی فضلی 22 ساله با لباس سربازی چسبانده شده؛ یکی از سربازان وظیفه زندان اوین که پشت در اصلی  می‌ایستند و آن روز هم بعد از تمام شدن مرخصی‌اش به محل خدمت برگشته بود. جان او کنار چند هم‌خدمتی دیگرش در حمله اسرائیل به زندان اوین از دست رفت. یکی از آشنایان او می‌گوید: «امیرعلی فقط شش‌ماه از خدمت‌اش می‌گذشت و یک برادر کوچک داشت.» 

حالا خانواده‌ دور تابوت‌اش نشسته‌اند و دوستان و آشنایان‌شان کم‌کم می‌رسند و تسلیت‌ها با لب‌هایی که انگار به هم دوخته شده، دوباره تکرار می‌شود. امیرعلی تنها نبود؛ «ماهان ستاره» هم قرار بود با او به خاک سپرده شود،‌ تنها فرزند خانواده‌اش؛ هر دو جوان و هردو سرباز وظیفه. روز قبل از مراسم تشییع، در امامزاده حسن تهران ماهان ستاره و علیرضا نوری یک‌بار دیگر هم روی دست مردم تشییع شده بودند و مادر ماهان زیر تابوت پسر را گرفته بود.

دوم تیرماه، بعد از حمله اسرائیل به زندان اوین، بخش زیادی از آن یا آسیب دید یا تخریب شد، اما هنوز تعداد کشته‌های آن اعلام نشده است. در این حمله بهداری و  سردر زندان،  بند 8 و  سقف بند نسوان، دادسرای امنیت «شهید مقدس» و دادگاه شهید کچویی که کنار در ملاقات قرار دارد، آسیب دید؛ همان‌جایی که سربازهای زندان می‌ایستند؛ جایی که امیرعلی فضلی و ماهان ستاره ایستاده بودند. 

لیلا به خاک سپرده شد 

در همهمه و شلوغی قطعه، یک شهید را به خاک می‌سپارند، برای یک نفر تلقین می‌خوانند و مردی بالای سر مزار شهیدش فاتحه می‌خواند. خانواده‌ها فرصتی برای عزاداری ندارند؛ پیکرهای زیادی امروز به خاک سپرده می‌شوند و باید آنجا را به عزادارانی دیگر بسپارند. لیلا جعفرزاده هم همین امروز در قطعه 42 به خاک سپرده می‌شود؛ مادر کودکی یک‌ساله که در جریان حمله به زندان اوین کشته و پیکرش چند روز بعد پیدا شد. همسر لیلا یک شب قبل از خاکسپاری، از جان‌باختن او خبردار شده بود و حالا بالای سر مزار او، با چهره‌ای شوکه از خبر فوت‌اش نشسته‌است؛ مثل مادر و خواهران لیلا و همه دوستان و آشنایانش که برای خاکسپاری او آمده‌اند.

همزمان چند مراسم دیگر در همین قطعه برگزار می‌شود و دور هرکدام انبوهی از جمعیت ایستاده است. زهرا -یکی از آشنایان لیلا- برای مراسم تدفین خودش را رسانده است. او می‌گوید: «از روزی که فهمیدم لیلا ناپدید شده، خیلی حالم بد بود، مدام دعا می‌کردم که مجروح شده باشد. از روزی که جنازه پیدا شد، دیگر نتوانستم کاری انجام دهم. او می‌توانست خیلی خوشبخت باشد، اما به‌خاطر هیچ، تمام زندگی و آینده‌اش تغییر کرد.»

«لیلا دوست داشت دو یا سه بچه داشته باشد. خیلی بچه دوست داشت. هرچه از سختی بچه می‌پرسیدم، می‌گفت همین است دیگر. حتی راجع به شب‌بیداری و مریضی بچه هم با عشق حرف می‌زد.»؛ این را زهرا تعریف می‌کند: «از وقتی او و همسرش را دیدم، به هرکسی که می‌گفت صاحب فرزند شو، آنها را مثال می‌زدم و می‌گفتم کسی که می‌خواهد بچه‌دار شود، باید مثل آنها باشد.»

چند قبر آن‌طرف‌تر از مزار لیلا، زنی برای دیدار با همسر و فرزند کشته‌شده‌اش آمده‌است. گل‌های پرپرشده را با خشم روی مزار پرپر می‌کند، بعد روی قبر دراز می‌کشد و کمک‌های اطرافیانش اثری ندارد، زن کمی آب می‌خورد و دوباره روی مزار همسر و فرزند ازدست‌رفته‌اش می‌خوابد.

حمله به اوین، جانباختگانی از میان خانواده و کارکنان زندان هم داشت. نام یکی از آنها «هستی» بود. او زمان مراجعه به دادسرای اوین برای آزادی دوست‌اش کشته شد و پیکرش بعد از دو روز جست‌وجو، از زیر آوار بیرون کشیده شد. میان کشته‌شدگان حمله به زندان اوین، زهرا عبادی و فرزندش هم جان‌شان را از دست دادند. او مددکار زندان اوین بود و همراه با پسر پنج‌ساله‌اش سه‌روز بعد از انفجار از زیر آوارهای اوین بیرون کشیده شد. پیکر کودک او «مهراد»، 12 ساعت بعد از مادرش پیدا شد و با هم در بهشت زهرای تهران تشییع شدند. 

در کنار هم خاک می‌شویم

میان جمعیتی که در سالن دعای ندبه منتظرند شهیدشان از راه برسد، اعضای خانواده و دوستان یک سرباز دیگر هم چشم به‌در دوخته‌اند؛ قرار است پیکر امیرحسین مهدی‌پور برای خواندن نماز به سالن برسد. «امیرحسین 18 ساله که سرباز نیروی انتظامی بود و پیکرش هشت‌ساعت بعد از حمله از زیر آوار بیرون کشیده شد، نیمه‌جان و زخمی، اما به بیمارستان نرسید.» این را آشنایی از خانواده او می‌گوید و تعریف می‌کند که جان جوان امیرحسین در «حمله به ساختمانی در بزرگراه کردستان از دست رفته بود.» مادرش تصویری از امیرحسین را در دست‌اش گرفته و به همه نشان می‌دهد. می‌خواهد همه تصویر جوان‌اش را ببینند. دوستان امیرحسین هم کم‌کم از راه می‌رسند. همان روز نیروهایی دیگر از فراجا هم در قطعه 42 به خاک سپرده می‌شوند که همه یک‌روز و یک‌جا از دست رفتند و حالا دوباره کنار هم‌اند، این‌بار اما در دل خاک.

چندقدم آن‌طرف‌تر از تابوت امیرحسین، خانواده «کیومرث کوثری‌مقدم» دور تابوت‌اش نشسته‌اند و برای بار آخر وداع می‌کنند. یکی از اهالی خانواده او تعریف می‌کند که «کیومرث 39 ساله، پاسدار بود و قرار بود به زودی ازدواج کند»؛ همین چند جمله کوتاه، اشک امان نمی‌دهد. کیومرث روز حمله به پادگانی در افسریه، پهلویش آسیب دیده بود؛ مردی که برای او روضه وداع می‌خواند، با هربار تکرار آن، بلندتر گریه می‌کرد. 

در انتظار پیکرها

روبه‌روی قطعه 42 صندلی‌هایی چیده شده که خانواده‌ها منتظر رسیدن تابوت‌ها باشند. خانواده‌ها زیر آفتاب پنجم تیرماه منتظرند وضعیت نام‌های روی تابلو، از «سالن دعای ندبه»، به «در حال تشییع» تغییر کند؛ مثل دوستان زنی که در افسریه در خودرویش منتظر همسرش بود، اما موج انفجار جانش را گرفت و حالا همسر و فرزند کوچک‌اش تنها مانده‌اند. دوستان زن جوان باور نمی‌کنند که در بهشت زهرا باید منتظر رسیدن پیکر او باشند. مردی از خانواده او می‌گوید: «هفته پیش کجا بودیم و حالا کجا؟» 

زن‌ها و مردها صندلی‌هایشان را به عزاداران بعدی می‌دهند و مسجد روبه‌روی قطعه 42 مدام از جمعیت پروخالی می‌شود. صدای بلندگوها هر چنددقیقه یک‌بار آنها را آماده رسیدن یک شهید دیگر می‌کند. پیکرها پشت یک خودروی سفید، با نوارهای پارچه‌ای سفید، قرمز و سبز، کتیبه‌های عزای محرم و بدرقه مردم،‌ از راه می‌رسند و گل‌های سرخ به سمت تابوت‌ها روانه می‌شود. مادر و پدر یکی از شهدا با کفنی در دست از خودرو پیاده می‌شوند و به سمت قطعه 42 می‌روند تا فرزندشان را به خاک بسپارند. 

پیکر یکی از پاسدارها هنوز نرسیده و خانواده‌اش روبه‌روی قطعه و زیر تیغ آفتاب عزاداری را آغاز کرده‌اند؛ یک زن و سه مرد با لباس‌های سیاه و زن‌ها با چادری خاکی و به دور گردن بسته، به صورت‌ می‌کوبند، صدای «هی هی» لابه‌لای گریه‌هایشان گم نمی‌شود. خواهرش چشم به مسیر دوخته و برای هرکسی که می‌خواهد او را آرام کند، می‌گوید «برادرم شیر بود، یل بود.» برادر تا چنددقیقه دیگر از راه می‌رسد اما بی‌جان و در کفن پیچیده. چنددقیقه بعد نوبت رسیدن پیکر یک سردار است؛ سربازهای وظیفه با طبل، ترومپت و با لباس‌های خاکی‌شان منتظر رسیدن کاروان تشییع می‌شوند و تابوت که می‌رسد، احترام نظامی آغاز می‌شود.

لابه‌لای آن هیاهو، زن جوانی می‌گوید محمدآقا را آوردند، عکس‌اش روی آمبولانس است، مرد جوانی به ستون تکیه زده و منتظر رفیقی است که در پایگاه بسیج شهید شده، دوستان زنی که کارمند مخابرات بود، به تابلو نگاه می‌کنند که ببینند مراسم سالن دعای ندبه کی تمام می‌شود و یک زن با لباسی سراسر سفید، سربندی قرمز، دسته‌گلی سرخ و یک قاب عکس، به استقبال یک پیکر می‌رود؛ زیر شانه‌های او را دو مرد دیگر گرفته‌اند که از پا نیفتد. مقصد همه قطعه 42 است.

خانواده‌های شهدایی که روزهای قبل در این قطعه دفن شده‌اند، برای اولین پنج‌شنبه خودشان را رسانده‌اند و حالا هیچ قبری بدون گل‌ نمانده است؛ مزارهایی خانوادگی، مادر کنار فرزند، پدر کنار پسر، با تصویرهایی چاپ‌شده روی بنرها؛ مثل  مزار زهره رسولی و رایان قاسمی دوماهه که پوشیده از گل است، مثل مزار ایثار طباطبایی و منصوره حاجی‌سالم که با هم دفن‌شده‌اند و حالا پر از شاخه‌های گلایل است. سرتاسر قطعه 42 با تصویر شهدا پوشیده شده و گورهایی که از صبح خالی بودند تا ظهر پنج‌شنبه کم‌کم پر می‌شوند. جمعیت آن فضا را پُر می‌کند و فرصت فقط برای یک وداع کوتاه است. 

روز به نیمه که می‌رسد، صدای دمام و سنج بلندتر می‌شود؛ به‌یاد جان‌های خفته در قطعه 42؛ به‌یاد زن‌ها، سربازها، سردارها و پیکرهای کوچک خونین دوماهه.

منبع خبر

بیا تو صدا