- 2025-06-15
- 3 بازدید
- 0 دیدگاه
- سلامت
روایتی از ساکنان محلات جنگ زده

به گزارش سلامت نیوز به نقل از هم میهن، در کوچه آبشوری پاتریسلومومبا آتشنشانها تا ساعت 14 ظهر جمعه، هشت نفر را از زیر تلهای آوار بیرون کشیدند؛ هشت کشته. حالا ظهر روز بعد از حمله است. جنگ شروع شده؛ مردها، زنها و بچهها با چشمهایی حیرتزده، شوکه شده، گوشی به دست و در حال پچپچ خبرها، به بالا و پایین شدن لودر مکانیکی در میان آن حجم از غبار خیره شدهاند؛ به جای خالی همسایهها و دوستانشان، به یک تپه بزرگ از خاک و آهن. ماشینهای آواربرداری، تکههای باقیمانده از خانه را به آهستگی برمیدارند و روی کامیونهای منتظر در انتهای کوچه سوار میکنند؛ آوارهای خانه «احمد ذوالفقاری»، دانشمند هستهای که ساعت سه نیمهشب 23 خردادماه با موشک اسرائیل هدف قرار گرفت و تا 23 ساعت بعد هنوز پیکرهای خودش و پسرش پیدا نشده بودند. این را دو آتشنشانی میگویند که دورتر از محل آواربرداری برای استراحتی کوتاه نشستهاند و از هشت کشته در این حمله خبر میدهند.
ساعت 3 بامداد 23 خردادماه، اسرائیل حملاتش را به نقاط مختلفی از تهران، اصفهان، همدان، خرمآباد، بروجرد، تبریز، پیرانشهر، کرمانشاه، ایلام و اراک آغاز کرد و در همان ساعات اول، علاوه بر مواضع نظامی، نقاطی مسکونی را در محلات قیطریه، نیاوران، چیتگر، شهرک محلاتی، شهرک شهید چمران، کامرانیه، نارمک، سعادتآباد، شهران، پاتریس لومومبا، شهرک شهید دقایقی و گرمدره هدف حمله قرار داد. این خانهها محل سکونت تعدادی از فرماندهان سپاه و شش دانشمند هستهای بودند و همراه با ترور آنها، بسیاری از شهروندان هم جانشان را از دست دادند. طبق آنچه خبرگزاری فارس اعلام کرده، آمار شهدای حملات تروریستی اسرائیل، تا پایان روز جمعه در تهران ۷۸ نفر اعلام شده؛ تا لحظه تنظیم این گزارش، آمار جدیدی از تعداد کشتهها منتشر نشده اما آمار مصدومان به گفته وزارت بهداشت، به 800 نفر رسیده است.
کوچه آبشوری با نواری زردرنگ بسته شده و صدای لودرها بیوقفه ادامه دارد. هردو خانه مجاور محل اصابت موشک، آسیب دیده و ساکنانش آن را تخلیه کردهاند؛ مثل خانواده «پارسا»، که چند دقیقه بعد از رسیدن به خانه، با موج انفجار جانش را از دست داد. حالا دوستان و آشنایان پارسای 26 ساله به آوارهای خانه او خیره شدهاند: «دیشب تا دو صبح پیش ما بود. موج انفجار او را گرفت و بعد در بیمارستان فوت کرد.» آخرین دوستی که او را دید، این را به «هممیهن» میگوید، مرد جوانی با چشمهایی هنوز نگران و ملتهب که جانی برای کلامی بیشتر ندارد.
ساکنان خانههای روبهروی محل اصابت موشک هم بیرون آمدهاند و بهت انفجار را در گوش هم تکرار میکنند؛ خانههایی که هیچکدام شیشهای روی پنجرههایشان ندارند. اهالی محله صدا را قبل از ساعت 3:30 شنیدند و آنهایی که نزدیکتر بودند، موج را شدیدتر حس کردند. آنقدر که اگر نزدیک به پنجره میایستادند، به عقب رانده میشدند. شدت انفجار به خودروهای پارکشده در کوچه هم رسیده بود؛ انگار چیزی روی سقفهایشان فرود آمده باشد.
زنی ساکن یکی از خانههای نزدیک به آبشوری، پشت نوار زرد به تماشای آواربرداری ایستاده. موج انفجار به خانه او هم رسیده. او بعد از حمله موشک به خانه احمد ذوالفقاری، روبهروی پنجره ایستاد تا بفهمد آن صدای مهیب و تمامنشدنی از کجاست؟ اما موج انفجار او را عقب راند: «نمیدانستیم کجا برویم. اگر زلزله بود میگفتیم، باید برویم یک جای محکم، اما برای این کجا برویم؟ معلوم نیست از کجا میزنند؟» باقی همسایهها هم نمیدانستند بعد از حمله باید کجا بروند؟ مرد جوانی که چند خانه بالاتر از محل انفجار زندگی میکند هم نمیدانست باید خانهشان را ترک کنند یا بمانند؟
نور شدید، صدای انفجار، باز شدن ناگهانی درها و پنجرهها؛ او حمله را اینطور فهمیده بود: «اول صدایی آمد و فکر کردیم رعدوبرق است. به سمت مادرم رفتم که نترسد، اما موشک بعدی با صدایی زیاد و نوری شبیه به فشفشه آمد و محکم خورد به ساختمان و همهجا لرزید.» انگار که یک توفان همهجا بپیچد: «یک لحظه گیج و منگ شدم. دود زیاد بود و بوی سوختن میآمد، چشمهایم میسوخت. یکی، دو ساعت بعد که پایین آمدیم، فهمیدیم که چه کسی در این ساختمان زندگی میکرد؟» اهالی هنوز هم نام دقیق کسی را که خانهاش هدف قرار گرفته، نمیدانند؛ پتوهای رنگی جای شیشههای خانههای کوچههای کناری را هم گرفته و خردههای شیشه همهجا پخش شده. در میان آواربرداری، زنی شوکه و حیران به خانهاش نگاه میکند که انفجار به آن آسیب زده است.
او تازه خبردار شده و خودش را به آنجا رسانده. رئیس کلانتری منطقه به ساکنان خانههایی که آسیب بیشتری دیده بودند، گفته بود خانههایی که خراب شده و باید تخلیه شوند، به کلانتری معرفی شوند و در خانهها هم قفل بماند. برق و گاز خانههای اطراف بهخاطر آواربرداری قطع شده و ساکنان دو خانه کنار محل اصابت موشک را کاملاً تخلیه کردهاند. ساکنان خانهای که دیوار به دیوار خانه مورد حمله است، زمان انفجار با لباسهای خانگی، گوشیهای موبایل و ترسی پیچیده شده در جانشان از خانه بیرون دویدند و نمیدانند میتوانند به خانهای برگردند که بین دیوار اتاقهایش با دیوار خانه کناری فاصله افتاده و پر از خاک است یا نه؟ دوستان و آشنایانشان برای کمک و پناه دادن، خودشان را رساندهاند.
دختر جوان خانواده دیده بود که «چیزی مثل آتش» روشن شد، ولی نور موشک بود:« اینجا دو تا موشک زدند، دومی را خودم دیدم که با نور آمد و به خانه خورد.» او بعد از موشک اول، دویده بود داخل خانه، به سمت پدرش: «گفتم بابا اسرائیل زد، ولی جواب داد حتماً خانه کسی آتش گرفته.» با موج انفجار دوم شیشهها روی سر پدر ریخت و زخمی شد: «14 نفر از جنازهها را فقط خودمان دیدیم.» حالا ماشین بهشتزهرا کمی پایینتر پارک کرده و سرنشینانش منتظرند پیکر باقی مفقودیها را منتقل کنند.
حورا، زنی است که به همراه همسرش در خانهای در خیابان پاتریس لومومبا زندگی میکند. خانهای که در فاصله کمی از محل موشکباران خانه یکی از دانشمندان هستهای است. دیوار شمالی خانه آنها تخریب و ساختمانشان تخلیه کامل شده است: «فکر میکنم حوالی ساعت سهونیم صبح بود اما خیلی مطمئن نیستم. چون خواب بودیم و از صدای انفجار، لرزش زمین و گاز غلیظی که در هوا بود بیدار شدیم. سمت شمالی خانه ما تخریب شده و از خانه بیرونآمدن سخت بود. من چون نمیتوانستم با کسی تماس بگیرم، در شبکه ایکس نوشتم.» اما زمانی که او در شبکه ایکس نوشت؛ «خانه مان خراب شد»، هنوز شبکههای اجتماعی از ویرانیهای جنگ پر نشده بود: «من هم به همین دلیل نوشتم.
چون نمیتوانستم بفهمم چه اتفاقی افتاده و فقط میخواستم اطلاع دهم که اینجا این اتفاق افتاده است.» خانه آنها آپارتمانی چهار طبقه و تک واحدی است و حورا و همسرش در طبقه سوم زندگی میکنند. او درباره تخریبی که در اثر موج انفجار اصابت موشک به ساختمان آنها رسیده به «هممیهن» میگوید: «سمت شمالی خانه، پذیرایی و آشپزخانه است و سمت جنوبی، اتاقخوابهاست. ما در اتاقخواب بودیم و در سمت مقابل، دیوار خانه کامل ریخته بود اول فکر کردم ساختمان ما کامل خراب شده. چون لحظه اول گاز غلیظ سفید بود و چیزی دیده نمیشد. بعد از آن دیدیم آنسوی خانه جوری تخریب شده که انگار همه وسایل آنطرف خانه را به اینطرف هل دادهاند.
میان پذیرایی و اتاقخوابها یک راهرو وجود دارد، وسیلهها آنجا را پرکرده بودند و ما فکر کردیم گیر افتادیم.» آنها مجبور به ترک خانه شدند، چون قابل سکونت نبود: «طبقههای اول و دوم به اندازه واحد ما تخریب نشده بودند. طبقه چهارم را هم ندیدم و نمیدانم. اما طبقه ما نسبت به طبقههای اول و دوم بیشتر تخریب شده بود.» زمانی که حورا و همسرش به خیابان رفتند، دیدند مردم هم به خیابان آمدهاند: «من هنوز هم خیلی متوجه اتفاقی که افتاده، نیستم. الان که فکر میکنم خیلی چیزها را نمیتوانم به یاد بیاورم. صحنه بسیار ترسناکی بود. در لحظه اول فکر کردم رعدوبرق زده یا زلزله آمده چون ساختمان خیلی لرزید. بعد که پایین آمدیم، همسایهها به ما گفتند که آنطرف را موشک زدند و ما قبل از آنکه بتوانیم پایین بیاییم، نگاه کردیم و در آنجا آتش را دیدیم.»
در ساختمان آنها، بعضی از همسایههایشان زخمی شده بودند: «یکی از آنها که در پذیرایی خوابیده بود، سرش با شیشه بریده شده بود. وقتی او را دیدم بهصورت کلی حالش خوب بود اما بهدلیل شدت انفجار خودش را بغل و جمع کرده بود. لباس یکی دیگر از همسایهها هم خونی بود اما من که بدنش را چک کردم، همه جایش سالم بود.»
آنها ساعت ۱۰ صبح به خانهشان برگشتند تا کمی وسیله جمع کنند اما افرادی را دور و بر خانه دیدند که نگذاشتند به داخل خانه بروند و به گفته حورا؛ «عجیب» بودند: «زمانی که برگشتیم چند نفر از اورژانس آمدند و نگذاشتند داخل خانه برویم. آدمهای عجیبی از دم خانه ما رد میشدند و نظرات عجیبی میدادند. آدمهایی با بیسیم یا روی موتور یا حتی پیک. چندنفر هم گفتند از ستاد مدیریت بحران آمدند و پرسیدند چه اتفاقی افتاده و من فیلمهای خانه را به آنها نشان دادم، گفتند میخواهیم بدانیم چقدر تخریب شده است.» حورا خبر از تماس استانداری با همسایهشان میدهد که به آنها گفته بودند، برای اسکان نگران نباشند: «کل ساختمان ما تخلیه شده و خانه کناری هم خیلی آسیب دیده بود و قابل سکونت نبود.
اما بقیه خانههای کوچه، شیشههایشان بر اثر انفجار شکسته بود. موج انفجار بهقدری زیاد بود که شیشههای خانههای روبهروی کوچه هم از دوطرف شکسته و ریخته بود.» به گفته او بین خانه آنها و جایی که مورد اصابت قرار گرفته، تنها یک حیاط شمالی فاصله بود اما خانههای کناریِ محل اصابت، هم بیشتر آسیب دیدند و هم بعضی از ساکنانش کشته شدند: «ما وقتی برای برداشتن وسیله به خانه رفتیم، دیدیم که خانهای که موشک خورده دیگر وجود ندارد، خانه کناریاش هم تخریب شده بود و ما شنیدیم که آنجا کشته هم داده است.»
پرنیا، تارا، مجید
همان ساعت، در میانه خیابان شهرآرا هم خودروهای امدادی کنار خیابان مستقرند و عملیات آواربرداری در مجتمع ارکیده ادامه دارد. شهرآرا از خیابان محمدی به بعد با نواری زرد بسته شده و فقط خودروها مجوز عبور ندارند، مردم از صبح روبهروی ساختمانی که دیوار یکی از اتاقهایش کاملاً از جا کنده شده، میایستند تا با چشمهای خودشان ببینند یک ساختمان مسکونی غیرنظامی در غرب تهران با موشک اسرائیل هدف قرار گرفته. چندبار این جملهها را با خودشان تکرار کردهاند تا آن را باور کنند؟ بعضی از آنها میگویند، انگار بعد از خبرهای هفته گذشته آماده بودند که یک شب با صدای انفجار از خواب بیدار شوند. بهدلیل عملیات آواربرداری اجازه ورود به مجتمع وجود ندارد، اما شدت انفجار دیوار یکی از طبقات بلوکهای روبهروی آن را از جا کنده و از سمت خیابان به خوبی دیده میشود.
ساختمانی که با موشک هدف قرار گرفته، محل زندگی «عبدالحمید مینوچهر»، رئیس دانشکده مهندسی هستهای دانشگاه شهید بهشتی بود؛ یک ساختمان چهار طبقه در مجتمع ارکیده خیابان شهران که دو طبقه بالای آن روی طبقات پایینی آوار شده بود؛ همانجایی که «پرنیا عباسی» و خانوادهاش جانشان را از دست میدهند. همان ساختمانی که دوستان «تارا حاجیمیری» و مربی باشگاهش در آن دنبال نشانهای از او میگشتند. آنها از مردی که لیست پیکرهای پیدا شده را در دست داشت، ناماش را پرسیده بودند و درنهایت آن را در لیست سردخانه میبینند؛ تارا دختر ابراهیم. عموی دختر توانسته بود او را شناسایی کند و پیکر مادر و پدر تا آن ساعت هنوز زیر آوار بود؛ هر سهعضو خانواده حاجیمیری در این انفجار کشته شدند.
غیر از آنها یک زن دیگر هم در میان آوارهای مجتمع ارکیده به دنبال گمشدهاش میگشت؛ خواهر مردی بهنام مجید. موج انفجار همسر باردارش را روی درخت روبهروی خانه پرت کرده بود، اما زنده ماند. درست در همان دقایقی که کنار دیوار مجتمع ارکیده روی زمین نشسته بود و آواربرداری ادامه داشت، به او خبر دادند که باید برای تست دی.ان.ای برود، شاید یکی از پیکرهای مجهولالهویه، برادر او باشد. لودرها هنوز در حال آواربرداری بودند، مردم هنوز روبهروی مجتمع ایستاده بودند و خیابان از جمعیت خالی نمیشد.
خبری از آمار نیست
چند دقیقه بعد از انفجارهای بامداد 23 خردادماه غرب تهران، مجروحان به بیمارستانهای رسول اکرم و شریعتی و امام خمینی منتقل شدند. اورژانس تهران تا پایان روز گذشته هیچ آماری درباره تعداد مصدومان و کشتهشدگان اعلام نکرده بود؛ مجروحانی با چشمهای آسیبدیده از انفجار شیشه و بدنهایی که از موج انفجار و ریختن آوار دیوارها و وسایل خانه خونین شده بودند. موج انفجار حتی بشقابهای خانهها را تبدیل به ترکش کرده بود. روز گذشته وزارت بهداشت در خبرهایش تاکید میکرد که کمبودی از نظر دارو و تجهیزات وجود ندارد.«حسین کرمانپور»، رئیس مرکز روابط عمومی این وزارتخانه دیروز خبر داد که بیمارستانها در سراسر کشور تاکنون به بیش از ۸۰۰ مصدوم که اغلب زنان، کودکان و غیرنظامیاند، خدمات دادهاند و بیش از ۲۳۰ نفر از مصدومان ترخیص شدهاند.
تا عصر 23 خردادماه نام حداقل 30 بیمار در لیست پذیرش اورژانس بیمارستان رسول اکرم دیده میشود و نزدیک 10 پیکر به سردخانه این بیمارستان منتقل شدند که حدود پنج نفرشان کودک بودند. یکی از مصدومان بیمارستان، زنی است که بعد از حمله به یکی از خانههای مرزداران، دیوار و شیشه روی سر خودش و همسرش آوار شده بود و حالا خودش با سری باندپیچی شده، ترخیص شده و همسرش هنوز بستری است. تعدادی از مجروحان در ساعتهای اولیه بهصورت سرپایی درمان و نیمی هم بستری شدند. تا ساعاتی بعد از حمله، هنوز هم مجروحانی بودند که خودشان را به بیمارستان میرساندند که یک بخیه به زخمهایشان بخورد و حوالی غروب جمعه، دیگر خبری از ازدحام بامداد آن روز در بیمارستان نبود.
انگار که فیلم جنگی بود
لیلا و دختر 16 سالهاش ساعت 3:20 دقیقه بامداد 23 خردادماه، روی تختشان در تقاطع خیابان البرز و زاگرس شرقی در خیابان مرزداران، با صدای انفجار از خواب پریدند. لیلا و دختر نوجوانش که 17 سال است در خانهشان خندیده و گریسته بودند، آن لحظه وحشتی را تجربه کردند که فکرش را هم نمیکردند؛ وحشت جنگ. لیلا میگوید، حس کرده در آن ساعت صبح، خانهشان در حال خرابشدن روی سرشان است و زندگی رو به پایان: «دخترم بیدار شده بود و تپش قلب داشت. نزدیکهای هفت صبح بود که تصویری در شبکههای اجتماعی دیدم که حدس زدم این انفجار نزدیکیهای خانه ما باشد. آن موقع بود که تازه به بیرون از خانه رفتم.»
لیلا وقتی پایش را به خیابان میگذارد صحنههایی را میبیند که برایش شبیه فیلم بوده؛ یک فیلم جنگی که هیچکس دوست ندارد بازیگرش باشد: «وقتی از خانه خارج شدم، دیدم آن طرف خیابان، طبقه پنجم از یک ساختمان پنجطبقه را زدهاند. شیشههای ساختمانهای روبهرویی خانه ما شکسته، شیشه ماشینهایی که در خیابان پارک بودند، ریخته و طبقه مجاور آن آپارتمان مورد حمله هم خراب شده بود. دیدم که مردم داشتند شیشههای شکسته را از قابهای پنجرهها درمی آوردند. دو آمبولانس، یک ماشین آتشنشانی و حدود 10 رفتگر آنجا بودند و داشتند کف خیابان را از شیشه پاک میکردند.
تمام خیابان پر از خردهشیشه بود و همسایهها مبهوت و نگران بودند.» و آن خانه ویرانشده به گفته او، همسایهها و نگهبان ساختمان خانه «لیلا»، خانه «امیرحسین فقهی»، دانشمند هستهای بوده است. از بامداد جمعه تا امروز، موج انفجارهای پیدرپی در مناطق مختلف تهران خواب از چشم مردم شهر ربوده و اضطراب به دلشان نشانده. همان ساعاتی که غرب تهران زیر موج حمله بود، در میدان نوبنیاد هم مجتمع مسکونی شهید چمران مورد اصابت موشک قرار گرفت و از همان ساعتهای اول روبانهای زرد و موانع فلزی تمام خیابانهای منتهی به این مجتمع و میدان نوبنیاد را غیرقابل دسترس کردند. حالا نیروهای امنیتی دور تا دورش ایستادهاند و اجازه ورود هیچکس را نمیدهند. ساکنان مجتمع هم به سختی میتوانند وارد شوند اما خیابانهای اطراف پر از مردم مضطربی است که برای دیدن آنچه بر سرشان آمده به خیابان آمدند.
«رویا»، نام زنی است که ساکن قیطریه است. ساعت 3:06 دقیقه صبح با صدای مهیب انفجار از خواب پریده و ابتدا فکر کرده ساختمانی در حال آواربرداری است. او درباره مواجههاش با موشکبارانها میگوید: «خانواده من در شهر درود لرستان زندگی میکنند. ساعت پنج صبح بود که مادر زنگ زد و فهمیدم اسرائیل حمله کرده است.»
او در شب اول حمله سهبار پشت هم صدای انفجارهای مهیبی شنیده: «ما چیزی برای باختن نداریم و تنها نگرانیمان اقتصاد است.» ساختمان سرو اساتید در سعادتآباد، یکی دیگر از محلهای حمله موشکی شب اول در تهران است. اهالی سعادتآباد صدای انفجار حمله را شنیدند و به پشت پنجرهها و بالکنها آمدند. سپهر، ساکن سعادتآباد است و فرزندی هشت ساله دارد. شب اول با صدای مهیب انفجار از خواب میپرد و این تجربه برایش تداعی تجربه سال گذشته و حمله اسرائیل به مراکز نظامی است.
او دو صدای انفجار را شنیده و درباره آنها میگوید: «دو انفجار خیلی نزدیک بود و من بسیار نگران فرزندم بود. نزدیکی انفجارها بهحدی بود که مطمئن بودم در شهر است. چنددقیقه بعد متوجه شدم در میدان کتاب سعادتآباد و فرحزاد اتفاق افتاده که بسیار به من نزدیک بودند.» او پس از آنکه میفهمد جنگ شده، به بالکن میرود و جنگندهای را میبیند که در ارتفاع بسیار پایین از بالای سرش رد میشود: «نمیدانم جنگنده خودی بود یا دشمن اما برایم بسیار عجیب بود.» او از اینکه هیچ فعالیت پدافندی اتفاق نیفتاده، متعجب است: «بعدتر البته با فاصله عمل کرد.»
«سپهر» در موشکباران تهران در سال ۶۶، پنج ساله بوده و ترومای جنگ در کودکی را برای متولدین دهه ۶۰ و اواخر دهه ۵۰، ترومای خیلی بزرگ و پررنگی میداند: «من برجستهترین خاطراتم از کودکی مربوط به جنگ است. موشکباران و آژیر قرمزها را بهخاطر دارم و آن شب برایم یادآور موشکباران تهران بهخصوص در سال ۶۶ بود. این حس که تجربه تلخ آن سالها برای فرزندم تکرار میشود و برای او هم تبدیل به یک تروما میشود، خوشایند نیست و من دلم نمیخواهد تجربه تلخی که خودم از سر گذراندم را فرزندم هم از سر بگذراند.»
سپهر از امید جامعه به توافق میان ایران و آمریکا میگوید که باعث شده بود جامعه آمادگی روانی مواجهه با چنین جنگی را نداشته باشد: «از نظر اجتماعی، ضربه مهلک روانی به جامعه وارد شده است. جنگ دور از ذهن نبود اما فکر نمیکردم انقدر زود و در این مقطع، درگیر جنگ شویم. ترس از باختن زندگی و اتفاقات مهیبی که برای هرکس میتواند بیفتد، تاثیرات روانی عمیقی بر ما خواهد گذاشت.» او نگرانیهای اقتصادی بسیاری هم دارد:«متاسفانه اقتصاد ما گره خورده به کنشها و واکنشهای روانی جامعه است. سالهاست که اقتصادمان را نمیتوانیم بلندمدت برنامهریزی کنیم زیرا به وضعیت روحی و روانی جامعه گره خورده است.
این اتفاق ضربه مهلکی بر بدنه اقتصادی است، روی معیشت مردم اثرگذار است و لطمههای دیرجبرانپذیری وارد میکند.» سپهر، از نبود پناهگاه و مناطق امن و سیستم اطلاعرسانی درست گلایه میکند: «در همان دهه ۶۰ قبل از هر حمله آژیر خطر میزدند و ما به پناهگاه میرفتیم. اینکه الان این اتفاق نمیافتد برای من جای سوال دارد. کشور ما زیرساختهای لازم برای جنگ را هم آماده نکرده اما جاهایی مانند متروها میتوانند کارکرد پناهگاه داشته باشند و متولی این موارد سازمانهایی مانند پدافند غیرعامل است.» سپهر میگوید، جنگ احساس ناامنی میدهد: «احساس ناامنی جانی و اقتصادی هم میدهد. نسبت به آینده هم احساس ناامنی دارم. این جنگ نابرابر است و به هیچ نتیجهای هم نمیرسد. هیچ طرف، نه متخاصم و نه انتقامجو به جایی نمیرسند.» بلواز اندرزگو هم یکی دیگر از مکانهایی بود که مورد اصابت موشک قرار گرفت.
ساختمانی در حوالی مجتمع کوه نور که آخرین طبقه آن پس از اصابت موشک کاملاً ازبینرفته و از دیگر طبقات، چاردیواری مانده بیقاب پنجره، با پردههایی که باد آنها را به بیرون پرتاب میکند. خالی از سکنه. آوار تخریب روی ماشینهای پارکشده در کوچه ریخته و آهنپارههایی که تا چندساعت قبل ماشینهایی مدل بالا بودند، با جرثقیل از کوچه خارج میشوند.
نیروهای امنیتی گرداگرد ساختمان ایستادند و در تلاشند مانع ایستادن مردم شوند. زنی از جنتآباد برای تماشا آمده و زن دیگری شب را آنجا مهمان بوده و حالا در خیابان به تماشای چیزی نشسته که شب گذشته صدایش در سرشان پیچیده بود. خانه «مهرداد» کمی آنسوتر از مکانی است که مورد اصابت موشک قرار گرفته. ساعت 3:32 دقیقه بود که با صدای انفجار بزرگی از خواب میپرد و در شبکه ایکس بهدنبال علت انفجار میگردد: «توئیتر را چک کردم و متوجه حمله شدم. قبلتر این ساختمان را دیده بودم اما حفاظت امنیتی نداشت و من متوجه نشده بودم که فرد مهمی در آن زندگی میکند.»
او درباره اینکه آینده را چه شکلی میبیند، میگوید: «درباره آینده حرفزدن سخت است.» ساختمان شرکت «دات وان» متعلق به بابک زنجانی، در چهارراه جهان کودک هم مورد اصابت موشک قرار گرفته؛ نوارهای زرد دور تا دور ساختمان را گرفته و نیروهای امنیتی این سو و آنسوی چهارراه ایستاده اند. خردهشیشهها و قابهای فلزی پنجره در جهان کودک پخش شده، ماشینها با احتیاط از روی آنها رد میشوند و با نگاهی گذرا به برج موشک خورده، دور میشوند.
«حسن» سرایدار ساختمانی در حوالی ونک است. صدای انفجار را که شنیده اول فکر کرده زلزله شده است. به خیابان آمده و صدای موشک باران را شنیده فهمیده جنگ شده است: «ساختمان میلرزید و من از وحشت به خیابان آمدم.» «عباس» هم در یک گلفروشی آن حوالی کار میکند و شبها را در همانجا به صبح میرساند. او هم صدای انفجار را شنیده و از خواب پریده: «ما نگرانیم و این وسط آدمهای ضعیف از بین میروند. ما سیاستمدار نیستیم که بدانیم اینها چه میکنند، اما اوضاع اقتصادی خراب است و گرانی مردم را از پا درآورده است.»
زهرا همیشه میگفت ما همه انسانیم
زهرا شمس که دوستانش او را نجمه صدا میکردند، یکی دیگر از قربانیان غیرنظامی حمله اسرائیل به مناطق مسکونی در ایران است. زهرا ۳۵ ساله، طبیعتگرد بود و علاقه زیادی به دوچرخهسواری داشت. حالا الهام، یکی از دوستانش از زندگی و مرگ او میگوید: «من تقریباً هر هفته نجمه را میدیدم. چون من در باشگاه اندیشه یک باشگاه نجاری داشتم و با بچههایی که به آنجا میآمدند، آشنا شدم. نجمه یکی از کسانی بود که مقابل محدودیتهایی که بهدلیل حجاب برای زنان در آنجا ایجاد میکردند، میایستاد با اینکه خودش محجبه بود. بسیار زن فعالی بود و خندههایش جلوی چشمانم است. ما حتی قرار بود با همدیگر یک کارگاه فرشبافی راه بیاندازیم.»
الهام میگوید که زهرا به طبیعت بسیار علاقمند بود و انسانی بود که به بقیه جرأت میداد: «انسان بسیار منعطفی بود و در کارهای گروهی، مشارکت فعال داشت.» به گفته او: «نجمه ۳۵ ساله بود و سمت سعادتآباد زندگی میکرد. او با اکیپ دوستانش به باشگاه میآمد و همیشه با دوچرخه بود. نمیدانم بقیه اعضای خانوادهاش آسیبی دیدهاند یا خیر یا اینکه پیکرش کجاست. او دختر بسیار مهربان و آرامی بود و هروقت مسئلهای پیش میآمد میگفت، بابا بیخیال، همه ما انسانیم.»
خون، روی تشک صورتی
۱۰ روز دیگر اگر میگذشت، تولد ۲۴ سالگی پرنیا عباسی از راه میرسید؛ او شاعر، معلم زبان انگلیسی و کارمند بانک ملی شعبه مرکزی بود؛ فارغالتحصیل مترجمی زبان دانشگاه بینالمللی قزوین و بهتازگی در آزمون کارشناسیارشد رشته مدیریت پذیرفته شده بود اما برای اینکه کارش را از دست ندهد، به دانشگاه برای ادامه تحصیل نرفت. مریم، دوست نزدیک پرنیا ، از زندگی او میگوید، به گفته او، تصویری که از صبح امروز خبرگزاری فارس منتشر کرد و در آن گوشهای از موهای زنی از زیر آوار و روی یک تشک صورتی پیداست، متعلق به پریا عباسی است. مریم میگوید، پدر پرنیا بازنشسته آموزشوپرورش و مادرش بازنشسته بانک ملی بوده است. صبح امروز، جمعه پرنیا قرار بود که با مریم دوست نزدیکش در ساعت ۱۱ در نزدیکی خانه پرنیا دیدار داشته باشند.
بعد از این اتفاق مریم به خانه آنها میرود و با خانه ویرانشدهشان در بلوک چهار مجتمع مسکونی ارکیده، در خیابان شهران نزدیک پمپ بنزین روبهرو میشود. بلوک چهار این مجتمع، ۱۰ واحد بوده است که طبقه ۵ تا ۳ تخریب شده است و به نظر میرسد همه ساکنانش فوت شدهاند.مریم از نزدیک دیده است که ابتدا پیکر پرنیا از زیر آوارهای خانهشان خارج میشود و بعد برادرش: «پدر و مادرش را نتوانستند همزمان نجات دهند و نیروهای امداد گفتند، باید لودرها بیایند برای آواربرداری تا بشود پیکرهای آنها را از زیر آوار بیرون کشید. پرهام، برادر پرنیا دانشآموز و متولد ۱۳۸۸ بود.»
به گفته او، وسط ساختمان آنها مورد اصابت قرار گرفت و همین موضوع باعث شده، ساختمان بریزد: «کسانی دیگر هم در ساختمان آنها فوت شدهاند. آن عکس با تختخواب صورتی که خون رویش ریخته برای همان محل است.» پرنیا روزی در تکهشعری که بعدها در مجله وزن دنیا منتشر شد، نوشته بود:
«در هزارجا/من به پایان میرسم/میسوزم/میشوم ستارهای خاموش/ که در آسمانت /دود میشود.»
بیا تو صدا
ارسال دیدگاه