- 2025-07-29
- 1 بازدید
- 0 دیدگاه
- سلامت
بلوچها ۲۵ سال در صف گرفتن شناسنامه
به گزارش سلامت نیوز به نقل از هم میهن، استانی که بالاترین نرخ زاد و ولد را در ایران دارد، مردمی را در خود جا داده که از نداشتن مدارک هویتی رنج میبرند؛ کودکانی که بیشناسنامه متولد میشوند، اگر دختر باشند، کودکهمسری را تجربه میکنند و اگر پسر باشند به سوختبری و قاچاق مواد مخدر رو میآورند. گرفتن شناسنامه برای مردم سیستان و بلوچستان گاهی تا ۲۵ سال طول میکشد و فعالان اجتماعی این استان معتقدند نگاههای امنیتی و مذهبی باعث شده فرآیند دریافت شناسنامه در این استان اینچنین طولانی باشد.
دادالله زهی، معلمی ساکن ایرانشهر و فعال اجتماعی سیستان و بلوچستان است درباره بازار سیاهی میگوید که در اثر نداشتن شناسنامه در سیستان و بلوچستان ایجاد شده است: «افراد در این استان کارت عابربانک یا کارت سوخت خودشان را به دیگران اجاره میدهند. کارت ملی و شناسنامه خودشان و فرزندانشان را یا میفروشند یا اجاره میدهند.»
از سوی دیگر، اخراج مهاجران افغانستانی هم مشکلاتی را برای مردمی بیشناسنامه ایجاد کرده است. آنها در مواردی بازداشت و رد مرز شدند، درحالیکه ایرانی هستند و همین موضوع سبب به راه افتادن کارزاری با موضوع «درخواست اقدام فوری برای خانوادهها و افراد فاقد شناسنامه ایرانی و بلوچ» شده و به 1400 امضا رسیده است. محمدرضا مزارزهی نویسنده این کارزار از کارگر بلوچی میگوید که به دلیل اینکه فکر میکردهاند افغانستانی است، رد مرز شده و در حال حاضر در افغانستان است.
هوری مزارزهی هم شهروند بلوچ دیگری است که میگوید برای برادرش در سال ۹۶ همین اتفاق افتاده و یک ماه طول کشیده تا آنها توانستند او را از افغانستان به ایران بازگردانند. بعضی از فعالان اجتماعی بلوچ معتقدند دولت باید از سازمانهای مردمنهاد و سازمانهای بینالمللی کمک بگیرد و برای مردم بیشناسنامه کارت شهروندی صادر کند، بعضی دیگر هم بر این باورند که راهکار در تفویض اختیار به نهادهای محلی مانند دهیاری و بخشداری است که با مردم ارتباط نزدیکتری دارند.
مردم بیشناسنامه بلوچ برای دریافت این مدرک هویتی به ظاهر ساده باید سالهای طولانی راهروهای ثبت احوال، فرمانداری، استانداری، کلانتری و دهیاری را بالا و پایین بروند و اگر خوشاقبال باشند و توان مالی کافی برای پوشیدن این کفش آهنی داشته باشند، بین هفت تا پانزده سال بعد از اولین درخواستشان میتوانند شناسنامهدار شوند.
دادالله زهی، معلمی است که در ایرانشهر زندگی میکند. او درباره نگاههای تبعیضآمیز مذهبی که باعث شده بخشی از مردم بلوچ بیشناسنامه بمانند میگوید: «در استان سیستان و بلوچستان مردم بیشتر اهل تسنن هستند و جمعیت اهل تشیع کمتر است. کسانی که شیعه باشند و بخواهند برای شناسنامه اقدام کنند حتی اگر رگههایی از افغانستان و پاکستان هم داشته باشند خیلی راحتتر موفق به دریافت شناسنامه میشوند.»
از سوی دیگر، همسایگی سیستان و بلوچستان با پاکستان و افغانستان، همیشه چالشبرانگیز بوده است: «دید امنیتی نسبت به این دو کشور وجود دارد و اگر از سمت جنوب و دریا هم نگاه کنیم، همان دید نسبت به عمان و امارات وجود دارد. در تمام این کشورها مناطق بلوچنشین وجود دارد. چه در عمان و چه در امارات. از نظر تاریخی دوسوم بلوچستان در پاکستان مانده و یکسوم آن براساس قرارداد ۱۸۷۰ انگلیس در ایران فعلی است. در افغانستان هم تقسیمات به قدری غلط بوده که خانههای مردم در ایران و زمینهای کشاورزی اجدادی آنها در افغانستان مانده است. رفت و آمدها بین این کشورها زیاد است و ما بلوچها و سیستانیهای زیادی داریم که آنسوی مرز ماندند و شناسنامه ندارند.»
همین درهمتنیدگی مرزها بوده که موجب شده سیستان و بلوچستان از بافت سنتی خودش فاصله نگیرد و ازدواجهای فامیلی در آن همچنان هم امری متداول و رایج باشد: «بافت قومی و قبیلهای سبب شده که در چابهار، دشتیاری، سرباز و پیشین با پاکستان و در سیستان و میرجاوه با افغانستان تعداد ازدواجهای فامیلی زیاد باشد. زن ایرانی و مرد افغانستانی یا پاکستانی است یا برعکس. اما به این افراد شناسنامه تعلق نمیگیرد. جمعیت حاشیهنشین هم بخش دیگری است که بیشناسنامهاند. در زاهدان و چابهار حاشیهنشین بسیار وجود دارد.
افرادی هستند که عمدتاً در این رفت و آمدها، تغییرات سیاسی و انقلابها رفتند و پس از مدتی آمدند و ماندند و حالا چندین نسل بدون شناسنامهاند.» بیشناسنامه بودن در جامعهای که در آن همه کارها روی بستر اینترنت انجام میشود به معنای محروم شدن از تمامی حقوق اولیه و امکانات حداقلی شهروندی است: «کودکی که به دنیا میآید هیچ خدمات درمانی و بهداشتی نمیتواند دریافت کند. والدین برای دریافت شیرخشک باید در داروخانه کدملی ثبت کنند و به همین دلیل به این کودکان شیرخشک تعلق نمیگیرد. خانوادهها نمیتوانند برای آنها در خانه بهداشت یا درمانگاه پرونده پزشکی تشکیل دهند که تحت مراقبت باشند و واکسنهای مورد نیازشان را دریافت کنند.» مسئله به همینجا ختم نمیشود.
آنها برای خرید یک نان هم با سدی بزرگ به نام کارت بانکی مواجه میشوند: «در استان ما نانوایی پول نقد قبول نمیکند و برای خرید نان باید کارت بانکی داشته باشید و همین موضوع باعث شده نان پنج هزار تومانی در بازار آزاد ۳۵ هزار تومان به فروش برسد.» مردم بیشناسنامه بلوچ از سوخت ماشین و موتور گرفته تا خدمات درمانی و بهداشتی تا مسائل آموزشی با مشکل روبهرو میشوند و همین موضوع باعث شکلگیری یک بازار سیاه برای حل مشکل بیشناسنامه بودن شده است: «افراد در این استان کارت عابر بانک یا کارت سوخت خودشان را به دیگران اجاره میدهند. کارت ملی و شناسنامه خودشان و فرزندانشان را یا میفروشند و یا اجاره میدهند. اینها مشکلات عجیبی است که به تبع این موضوع ایجاد شده است.»
هزار توی کودکان بیهویت بلوچ
کودکان بیشناسنامه نمیتوانند به مهدکودک، پیشدبستانی و مدرسه بروند و این به معنای محروم شدن آنها از آموزش است: «دختران با وجود استعدادهایی که دارند به سمت کودک همسری کشانده میشوند و پسران به سمت سوختبری و قاچاق و نگاهها و گروهکهای افراطی میروند و این در حالی است که با یک مدیریت درست میتوان از دل همین بچهها افرادی نخبه را به جامعه تحویل داد.» دادالله زهی از شیوه مدیریتی که در این سالها در استان حاکم بوده انتقاد میکند: «این کودکان استعداد ذاتی دارند و نباید به دلیل نگاه امنیتی یا منطقهای و مذهبی یا کوتاهی و خطای پدر و مادرشان یا معطل ماندن یک قانون قربانی شوند. آنها استعدادهایی دارند و باید برایشان راه را باز کرد.»
او در توضیح بیشتر این موضوع یک نمونه از مردم بیشناسنامه بلوچ را مثال میزند که در پیچ و خم شناسنامهدار شدن مانده: «کسی بود که خودش، پدرش، پدربزرگش همگی اصالتاً ایرانی و بلوچ بودند. چند دهه پیش، در زمان جنگ ایران و عراق، برخی از اقوام این فرد در کویت و امارات و عراق بودند. در آن زمان ضرورت شناسنامه به این اندازه درک نمیشد و بعدتر که بچههایشان به مشکلاتی مانند دانشآموزی و دانشجویی و خدمت برخوردند آنها برای دریافت شناسنامه اقدام کردند. با وجود اینکه از کلانتری، شورای شهر، شورای روستا و معتمدین نامه داشتیم، استشهاد محلی جمع کرده بودیم و همه حاضر بودند امضا و اثرانگشت بدهند که آنها اصالتاً ایرانی و بلوچ هستند، باز هم کار به گره برخورد کرده بود.»
به گفته او این فرد با دخترعمویش که ایرانی و معلم بود ازدواج کرده و چهار فرزند دارند: «آنها میخواستند برای چهار فرزندشان شناسنامه بگیرند اما به مشکل برخورده بودند. در نهایت ما در جلساتی با فرماندار و استاندار متوجه شدیم، نهادهای ناظر به هیچکدام از نامهها و استشهادهای محلی مثبت توجه نکردند و تنها به یکی دو نامه استناد کرده بودند که در آن اعلام کرده بودند این آقا خلبان جنگ ایران و عراق بوده و جاسوس عراقی است. بعدتر ما به آنها گفتیم این فرد حتی رانندگی ماشین هم نمیتواند بکند چه رسد که خلبان جنگی باشد.»
آنچه فعالان بلوچ از آن به عنوان نگاه امنیتی یاد میکنند همان نامهای است که مهر «جاسوس عراقی» بودن را بر پیشانی شهروندی میزند که رانندگی هم بلد نیست: «نگاهی که همیشه در سیستان و بلوچستان حاکم است این است که اگر چندین گزارش مثبت هم وجود داشته باشد به آنها استناد نمیشود و تنها اگر یک نفر به هر دلیلی دشمنی و عداتی داشته باشد و یک گزارش منفی ببرد، تمام استنادها به همان گزارش منفی خواهد بود و هیچ صحتسنجی و اعتبارسنجی انجام نمیشود. الان هم همین نگاه وجود دارد.» دادالله زهی بر این باور است که وجود برخی گروهها مانند جیشالعدل در این مناطق سبب بیشتر شدن نگاه امنیتی شده که در کار شهروندان گره انداخته است.
پس از جنگ ۱۲ روزه، دولت پرچمدار تفویض برخی اختیارات به استانداران شد و ریاستجمهوری آنها را به عنوان رئیسجمهور هر استان معرفی کرد. راهکاری که برای حل معضل بیشناسنامه ماندن بخشی از مردم بلوچ هم مطرح میشود: «همانطور که الان به استانداران در بسیاری موارد تفویض اختیار میکنند، میتوانند بعضی موارد اینچنینی را هم از استانی و کشوری به شهرستانها و بخشداریها و شوراهای شهر و روستای مستقر تفویض اختیار کنند. اینها کسانی از بافت سنتی جامعهاند و اطلاع دارند چه کسانی ایرانی هستند و چه کسانی نیستند.
زمانی که قانونی تصویب میشود که اگر یکی از والدین ایرانی بود فرد واجد شرایط است و میتواند شناسنامه ایرانی داشته باشد، این قانون تنها روی کاغذ نباشد و توسط افراد محلی اجرایی شود؛ اتفاقی که نمیافتد.» آنچه همچنان در سیستان و بلوچستان برقرار مانده نگاهی «سفت و سخت» است: «با این سختگیری حاکم و نگاه سفت و سخت نهتنها مسائل امنیتی حل نمیشود بلکه بدتر هم میشود. کودکان با چنین نگاهی از تحصیل بازمیمانند و حق تحصیل از آنها گرفته میشود. زمانی که نتواند درس بخواند، مدرسه و دانشگاه برود، با وجود استعداد ذاتی فراوانی که دارد مجبور میشود به سمت سوختبری و قاچاق مواد مخدر و هزار راهی که نباید برود.»
آمار دقیقی از تعداد شهروندان بیشناسنامه در سیستان و بلوچستان وجود ندارد. مسئلهای که از سوی دادالله زهی مورد انتقاد قرار میگیرد: «ما همیشه این نقد را داریم که در مسائل رسمی خودمان هم آمار درستی نداریم. در آموزش و پرورش زمانی که درباره تعداد دانشآموزان بازمانده از تحصیل صحبت میشود عددها از ۹۰ هزار تا ۱۲۰ هزار تا بالای ۲۰۰ هزار نفر محاسبه میشوند. درباره کمبود معلم هم همین اتفاق میافتد. اعداد کمبود معلم از ۱۱ تا ۱۷ هزار است. این نشان میدهد که در مسائل رسمی هم آمار دقیقی وجود ندارد چه رسد به این افراد که بسیاری از آنها در روستاها ساکنند، بسیاری حاشیهنشیناند و بسیاری دیگر شناسنامه و کارت ملی و کارت بانکی را از دیگران خریدند یا اجاره کردند و به همین دلیل نمیتوان آمار دقیقی گفت.» به گفته او اما آمار غیررسمی و تقریبی نشان میدهد بالای ۵۰ هزار نفر در استان بدون شناسنامهاند.
بیشناسنامهها در لیست ردمرزشدگان
هوری مزارزهی، زن بلوچی است که مادر ۶ فرزند و بیشناسنامه است. یکی از دختران او که ۱۶ ساله است، ازدواج کرده و پنج فرزند دیگرش در خانه با او زندگی میکنند که دو نفر از آنها دارای معلولیتاند. پدر هوری زندانی و شناسنامهاش را گم کرده بود. پس از آزادی درگیر اعتیاد میشود و به همین دلیل برای دو فرزند آخرش (هوری و برادرش) شناسنامه نمیگیرد. همسر هوری حدود ۶ ماه پیش فوت کرده و او حالا مخارج فرزندانش را با گلدوزی تامین میکند. او برای دریافت شناسنامه به ثبت احوال سوران مراجعه کرده و برای انگشتنگاری هم رفته است.
اما همچنان بدون شناسنامه است. فرمانداری به هوری گفته پیش از او ۷۰ پرونده دیگر وجود دارد که ابتدا باید آنها تعیین تکلیف شوند. هوری از آنها خواسته که اولویتبندی داشته باشند و کسانی مانند خودش را که در شرایط سختتری هستند در اولویت بگذارند اما به «هممیهن» میگوید: «به حرف من گوش نمیدهند.» او میگوید بدون شناسنامه از هیچ خدمات دولتی نمیتواند استفاده کند: «هر جا میروم شناسنامه میخواهند. بیمارستان شناسنامه میخواهد، بستری هم که میشوم باید با نرخ آزاد خرج و مخارج درمانم را بدهم.» برادر هوری را در سال ۹۶ چون شناسنامه نداشته به عنوان افغانستانی از کشور اخراج کردند و خواهرش پس از یک ماه توانسته او را از افغانستان به ایران بازگرداند. هوری و برادرش هنوز هم بیشناسنامهاند.
محمدرضا مزارزهی، نویسنده کارزاری در اعتراض به بیشناسنامه ماندن خانوادهها و افراد فاقد شناسنامه ایرانی و بلوچ، از کارگر بلوچی میگوید که در طرح اخراج مهاجران افغانستانی رد مرز شده است: «عبدالکریم یوسفزهی که کارگر بلوچ بوده را به بهانه افغانستانی بودن رد مرز کردند.
او در حال حاضر در افغانستان است.» در طایفه مزارزهی حدود ۱۰۰ نفر بیشناسنامهاند: «ما به این امید که ضربالاجلی تعیین شود و بتوانیم برای افراد بیشناسنامه شناسنامه بگیریم لیستی از آنها در طوایف مختلف تهیه کردیم اما این اتفاق نیفتاد.» به گفته او ابتدا اعلام کردند سران طوایف به استانداری بروند تا برای افراد بیشناسنامه به شکل فوری شناسنامه صادر شود: «اما این اتفاق نیفتاد و آن را تکذیب کردند.»
هدف او از راهاندازی این کارزار این بود که فرآیند شناسنامه دادن سرعت بخشیده شود: «مردم مجبور نباشند چندین سال برای دریافت شناسنامه دوندگی کنند. ما گاهی برای دریافت شناسنامه مجبور به رشوه دادن هم شدهایم و با این وجود سالها باید برای دریافت شناسنامه منتظر باشیم.» او درباره شوهرعمه خودش به عنوان یکی از شهروندان بلوچ بدون شناسنامه میگوید: «شوهرعمه من هشت سال برای دریافت شناسنامه دوندگی کرد و به همین دلیل بسیاری از فرزندان از تحصیل بازمیمانند.
نهادهای انتظامی و مسئولان کوتاهی میکنند و به همین دلیل فرآیند دریافت شناسنامه بسیار طولانی میشود. خانوادههای بسیاری هستند که بیش از ۶ سال است برای دریافت شناسنامه اقدام کردند اما همچنان به نتیجه نرسیدهاند. به آنها میگویند باید به فرمانداری، دهیاری، استانداری یا تهران مراجعه کنند. همین فرستادن به تهران مسئله را بسیار زمانبر میکند.» نتیجه این سازوکار، شهروندانی است که قید شناسنامه داشتن را زدند و نمیتوانند از کمترین مزایای شهروندی استفاده کنند.
حبیب مزارزهی هم شهروند بلوچ دیگری است که درباره سه خانوار بدون شناسنامه به «هممیهن» میگوید: «در این دوران که دولت اقدام به اخراج افغانستانیها کرده است، آنها هم خودشان را در معرض خطر میبینند و به دلیل نداشتن مدارک هویتی با ترس از خانه خارج میشوند و ترددهایشان با مشکلات بسیاری همراه شده است.» به گفته او آنها از تمام خدمات دولتی محروماند: «آنها نمیتوانند حتی یک نان از نانوایی بگیرند چون کارت بانکی ندارند. نمیتوانند سیمکارت داشته باشند، چون مدرک هویتی ندارند. بچههایشان مدرسه نمیروند و تنها تا کلاس پنجم و ششم درس میخوانند که آن هم معلم روستا به آنها آموزش میدهد که خواندن و نوشتن را یاد بگیرند اما نمیتوانند ادامه تحصیل دهند.» این سه خانواده ۲۵ سال است که برای دریافت شناسنامه اقدام کردند و هنوز هم نتوانستند آن را دریافت کنند. این در حالی است که آنها استشهاد محلی دارند که ایرانی و بلوچ هستند.
تبعیض، مُهری بر پیشانی مردم بلوچ
در زاهدان، زابل، ایرانشهر، چابهار و سرباز مردم بدون شناسنامه هستند. حاشیهنشینهای این شهرها اغلب فاقد شناسنامهاند. این جملهها را انور امیری، فعال اجتماعی بلوچ میگوید: «عوامل متعددی عدم هویت و صدور شناسنامه را برای مردم سیستان و بلوچستان ایجاد کرده است. زیرساختهای کار و اشتغال در این منطقه وجود نداشته و ندارد و عمده اشتغال مردم سیستان و بلوچستان کشاورزی و دامداری است و خشکسالیهای بلندمدت باعث مهاجرت مردم منطقه به کشورهای حاشیه خلیجفارس مانند عمان، امارات، بحرین و عربستان شده است.
تعدادی هم به پاکستان مهاجرت میکردند. پس از سالها که به کشور برمیگشتند بخشی از آنها به دلیل نداشتن سواد کافی نتوانستند مدارک هویتیشان را جدید کنند. بخشی از آنها هم به عنوان مثال پاسپورت پاکستانی میگرفتند. به همین دلیل هم با مشکل برای صدور شناسنامه المثنی مواجه میشدند. بخش دیگری هم کسانی بودند که در مهاجرت با دیگر طوایف مانند هندیها و پنجابیها ازدواج میکردند.»
بازنگری در قوانین تابعیت و ازدواج ضرورتی است که امیری درباره آن میگوید: «قوانین تابعیت هنوز هم بازنگری و اصلاح نشده و این ازدواجها باعث شده فرزندان و همسران آنها نتوانند شناسنامه بگیرند.» به گفته او برخی از افراد بیشناسنامه در حاشیه شهر چابهار زندگی میکنند: «بسیاری از آنها هنوز هم در دل کوه زندگی میکنند. زیست آنها در دل کوهستان است و به همین دلیل تغییرات را با تاخیرهای چندساله متوجه میشوند.
بخش دیگر هم کسانی هستند که به دلیل منع قانونی انتقال تابعیت از مادر نمیتواند برای فرزندانشان شناسنامه بگیرند.» تبعیض همه آن چیزی است که سیستان و بلوچستان در این سالها تجربه کرده است: «بسیاری از قوانین و یارانههایی که برای جوانی جمعیت در نظر گرفته میشود مشمول سیستان و بلوچستان نمیشود و این مردم به جای تبعیض مثبت، با تبعیض منفی مواجه میشوند.»
بلوچی که شناسنامه ندارد به سمت قاچاق سوخت، مواد مخدر و شغلهای کاذبی میرود که در این منطقه وجود دارد: «چون درس نمیخواند و از تحصیل محروم میشود. فقر نسبت مستقیمی با مسئله ازدواج دارد. خانوادههایی که دخترهای کوچک دارند به این دلیل که آنها سربار خانواده نباشند آنها را به ازدواج با افرادی مسنتر و پولدارتر مجبور میکنند. پسرها هم به سمت مشاغلی مانند قاچاق میروند.
گاهی هم راهزن میشوند.» با وجود نگاههای امنیتی که سیستان و بلوچستان را زیر سیطره خود گرفته است، مردم این استان همزیستی را زندگی میکنند: «تمام بلوچها به این سرزمین تعلق خاطر دارند. پاکستانیهای بسیاری در زابل زندگی میکنند. بلوچ و سیستانی و زابلی و شیعه و سنی کنار هم زندگی میکنند. این مسائل باعث نشده بافت عشیرهای و سنتی در این منطقه از دست برود. خرده ناامنیها از بیرون مرزها اتفاق میافتد.»
دولت چهاردهم با شعار وفاق ملی روی کار آمد؛ شعاری که امیری از آن انتقاد میکند: «وفاق ملی تا زمانی که وفاق محلی و منطقهای شکل نگیرد، کامل نمیشود. اگر زیست بوم سیستان و بلوچستان شرایط پایدار محلی نداشته باشد، شعار وفاق ملی تحقق پیدا نمیکند.» به گفته او در حال حاضر استاندار بلوچ است اما مسئله شناسنامه نداشتن همچنان بدون راهحل باقی مانده است: «دسترسی به مرکز دور است و به همین دلیل صدای این منطقه شنیده نمیشود.» او راهکاری را پیش پای دولت برای حل مشکل شناسنامهدار شدن مردم بلوچ میگذارد: «دولت میتواند برای مردم بیشناسنامه کارت شهروندی صادر کند. اثرانگشت آنها را ثبت کند و با کمک گرفتن از سازمانهای مردمنهاد و سازمانهای بینالمللی آزمایشهای هویتی را انجام دهد و برای رفع این مشکل اقدام کند. اما این کار انجام نشده و مشکل به همان شکل باقی مانده است.» او معتقد است عملکردها باید به شکلی باشد که شکاف اجتماعی منجر به شکاف سرزمینی نشود.
برخی از بیشناسنامهماندهها در سیستان و بلوچستان، افراد سالخوردهاند. ایوب آبیار، دیگر فعال اجتماعی بلوچ با اشاره به وضعیت آنها به «هممیهن» میگوید: «پدربزرگ من زاده ایران است و در ایران زندگی میکرد. او پس از مدتی به پاکستان میرود. آن زمان مرزها به این شدت سفت و سخت نبود. پس از انقلاب او در پاکستان ماند و فرزندانش به ایران بازگشتند. اما تنها یکی از آنها با پیگیریهای بسیار زیادی توانست شناسنامه بگیرد. در حال حاضر برای کسانی که سن بالایی دارند گرفتن شناسنامه بسیار سخت است.»
بلندترین صدای این روزها فریاد «اخراج کنید» برای مهاجران افغانستانی بود و در این میان، تعدادی از افراد بیهویت مانده در ایران هم به سیمخاردارهای مرز رسیدند و از خاکی که هویتشان را نادیده میگیرد، اخراج شدند. آنچه اما همچنان پابرجاست، نبود یک برنامه عملی و اجرایی برای ساماندهی بخشی از مردم این سرزمین است که هویتشان در پیچوخم بوروکراسی، نگاههای امنیتی و تبعیض گم شده است.
ارسال دیدگاه