- 2025-07-07
- 2 بازدید
- 0 دیدگاه
- سلامت
آوار جنگ بر دوش روان

به گزارش سلامت نیوز به نقل از اطلاعات، در هوای سنگین پساجنگ، آرزو با نگاهی خیره به پنجره، هنوز صدای آژیرها را از پسِ سکوت شب میشنود. اگرچه ۱۲ روز از پایان جنگ گذشته، اما ذهنش از جبههها عقبنشینی نکرده است. درونش، صدای انفجارها هنوز زندهاند، سایه مرگ هنوز از چشمانش کنار نرفته. شبها به سختی میخوابد و با کابوسهایی تار و مشوش از خواب میپرد. ترسِ تاریکی، دیگر کودکانه نیست، تهمانده آن روزهای مبهم است. جنگ به جسمش آسیبی نزده، اما در خطوط چهرهاش ردپای زخمی است که به چشم نمیآید، زخمی عمیق و بیصدا بر روحی که هنوز آرام نگرفته.
او دانشجویی است که هنوز هم شبها میان صفحات کتابهای دانشگاهیاش، گاهی چشم میدوزد به گوشه اتاق و مدتها خیره میماند به همان نقطه.
عماد مردی است میانسال با نگاهی سنگین و صدایی که لایهای از خستگی در آن موج میزند. مانند هزاران مرد دیگر، خانوادهاش را روزهای اول جنگ به شهری امن رساند و برای انجام کار و وظیفهاش به دل میدان صدای آژیرها آمد. صدای بمبهای شبانه قطع نمیشد و هر صدای مهیبی، ذهنش را به گهواره فرزندش میبرد.
اکنون، اگرچه سایه جنگ کنار رفته، اما عماد با مردی که به خانه بازگشت، تفاوت دارد. خودش میگوید: «عصبی و پرخاشگر شدهام. این حجم از نگرانی را هنوز نتوانستهام هضم کنم.»
اضطرابهای دفنشده در جانش، حالا در واکنشهای روزمره سر باز میکنند. گویی بخشی از وجودش هنوز در تهرانِ زیر بمباران جا مانده است.
در آن روزهای به ظاهر کوتاه، جنگ بیرون از خانه در جریان بود، اما نبرد اصلی در درون من رخ میداد. من مادری بودم با دو فرزند و تمام ذهن و روحم، درگیرِ ترسِ از دست دادنشان. هر صدای آژیر و هر انفجار دوردست، ذهنم را به هزار سناریوی سیاه میبرد.
دلم پیش همه کودکان ایران بود. حجم این افکار و نگرانیها هنوز کامل در وجودم تهنشین نشده است. گاهی صدایی خاص یا نوری لرزان، من را به آن روزها پرتاب میکند. گویی چیزی از درون در آن روزها شکسته و دیگر به شکل اولش بازنگشته است.
اکنون باور دارم که در جنگ، نخستین چیزی که فرو میریزد سلامت روان است؛ بیصدا، بینشان، اما عمیق و ماندگار.
روانهای فروریخته
قطعا در بازسازی پس از جنگ، دیوارها را میتوان دوباره ساخت، اما آنچه بیش از همه باید ترمیم شود، روان فروریخته مردم است. بیتوجهی به آن، پرده سکوتی روی ویرانی میکشد و این سکوت، دیر یا زود فریاد خواهد شد.
آرزو نوروزی، روانشناس با اشاره به پیچیدگیهای احساسی روزهای جنگ میگوید: اکنون با سه واژه متفاوت اما درهمتنیده اضطراب، ترس و نگرانی مواجه هستیم. اضطراب معمولا در مواجهه با وضعیت مبهم شکل میگیرد و ما ایرانیها به دلیل شرایط متزلزل اقتصادی و سیاسی، سالها با این حس زیستهایم اما اکنون با تجربه یک جنگ واقعی، این اضطراب با ترسی ملموس و حضور خطر خارجی ترکیب شده و عمق بیشتری یافته است.
ترس، هیجانی است که این بار نه در سطح ذهن، بلکه در جسم و جان همه ما خانه کرده است؛ بهویژه وقتی صدای انفجارها و شلیک پدافند را با تمام وجود شنیدهایم و دود غلیظ را دیدهایم و مرگ را از نزدیک حس کردهایم. اکنون در شرایط پساجنگ، نگرانی درباره آینده خود و فرزندانمان به شکل یک اضطراب خزنده در ذهن ما رخنه کرده است. این سه احساس، همگی از جنس هیجانات منفیاند و اگر به آنها توجه نکنیم، میتوانند ما را از درون فرسوده کنند.
ضرورت گفتگو
نوروزی، کارشناس ارشد روانشناسی تربیتی، برای بازیابی سلامت روان بر ضرورت گفتگو درباره آنچه پشت سر گذاشتهایم تأکید میکند اما هشدار میدهد که این گفتگو باید با کسی انجام شود که سطح اضطرابش از خود ما کمتر است تا زودتر به آرامش برسیم. همچنین لازم است افراد با همفکران خود گفتگو کنند، این اقدام از تنشهای درونی آنان خواهد کاست.
او میگوید: در این دوران، افرادی که تجربه جنگ ایران و عراق را داشتند، با آرامش بیشتری با وضعیت کنار آمدند اما برخی جوانترها و نوجوانان با ترس و اضطراب زیادی دستوپنجه نرم کردند. باید شرایط روانی همه افراد را در نظر گرفت و وانمود نکرد که اتفاقی نیفتاده است. این که مدیران و رؤسا در محیط کار، رنجشهای روانی نیروهای خود را بپذیرند و فضایی فراهم کنند که در آن ترمیم روانی ممکن شود، هم به سلامت فردی کارکنان کمک میکند و هم باعث رشد و بالندگی کل سیستم میشود.
بازگشت به زندگی
آرزو نوروزی، روانشناس، معتقد است بازگشت به روال عادی زندگی پس از تجربه جنگ، برای همه فرآیندی یکسان نیست. او میگوید: برخی افراد ممکن است زودتر از دیگران به زندگی عادی بازگردند، در حالی که عدهای دیگر به زمان بیشتری برای ترمیم روانی نیاز دارند.
وی میگوید: در دل روزهای جنگ، کسی را دیدم که پذیرفته بود باید با همین درد زندگی کرد، شاید برای مدت طولانی، اما نوجوانی را هم دیدم که میگفت اگر این جنگ تمام نشود، من تمام میشوم، وی حتی توان تحمل همان ۱۲ روز را هم نداشت، این یعنی تابآوری افراد متفاوت است. اکنون جنگ تمام شده و لحظهای است که باید از خود بپرسیم اگر دیگر توان بازگشت به زندگی را نداشته باشیم، چه میخواهیم با خودمان بکنیم؟ این پرسش بنیادین میتواند آغازگر حرکت به سمت پذیرش و بازسازی باشد. تقریبا همه ما که در بطن جنگ بودیم، خانهمان را برای مدتی ترک کردیم یا دستکم در ذهنمان آن را ترکشده تصور کردیم.
در آن لحظه از میان همه داراییها، چه خاطره یا یادگاری را با خود همراه کردید؟
یکی از دوستانم که تازه پدرش را از دست داده بود، تنها چیزی که با خود برداشت، آلبوم عکسهای کودکیاش بود. من در کیف لوازم ضروریام، شش کتاب گذاشته بودم -کتابهایی درباره کنترل اضطراب- و آنها برایم حکم تکیهگاه را داشتند، چیزی که در تاریکیِ ناپایداری به آن چنگ زدم.
آن چیزی که در لحظه رفتن با خود همراه کردید، همانهایی هستند که میتوانند به شما انگیزهای تازه برای ادامه زندگی بدهند، ریشهای برای ترمیم و نقطه شروعی برای بازسازی.
نشانههای هشداردهنده
به گفته نوروزی، روانشناس، گاه افراد در ظاهر به روال عادی برگشتهاند اما در درون، همچنان با نشانههایی از تنش و آشفتگی روانی دستوپنجه نرم میکنند.
او میگوید: اگر هنوز خواب منظم ندارید، نسبت به صداها حساس هستید، صبحها به سختی از رختخواب بلند میشوید، به کار یا فعالیتهای روزمره خود بازنگشتهاید یا در ارتباط با دیگران پرخاشگری میکنید باید برای بهبود حالتان از یک متخصص حرفهای کمک بگیرید. اگر هنوز گهگاه دچار تنگی نفس میشوید، ضربان قلبتان بیدلیل بالا میرود، فشار خونتان افزایش مییابد و به هر صورت تنشهای جسمی را تجربه میکنید، ممکن است سطح کورتیزول- هورمون استرس- در بدنتان بالا باشد.
اینها همه نشان میدهند که بدن همچنان در حالت آمادهباش روانی است. اگر همچنان حالتان بد است اما آن را از دیگران پنهان میکنید یا با خودتان میگویید «میگذرد» یا «باید تحمل کنم»، این پنهانکاری نشانه آن است که هنوز به زندگی عادی بازنگشتهاید. به این نشانهها توجه کنید و قدمی شجاعانه در مسیر ترمیم روانی و بازسازی زیربنای عاطفی زندگی خود بردارید.
به گفته وی، جنگ بر روابط زوجین و خانوادهها هم تأثیر گذاشته است: در روزهای پساجنگ با مراجعانی روبهرو بودم که روابطشان، تحت فشار شدید روانی و ناتوانی در مدیریت هیجانات منفی دچار تنش شده بود.
شرایط نابسامان اقتصادی، افزایش قیمتها، ترک اجباری شهر و زندگی در کنار بستگان متعدد در یک فضای محدود، همگی عواملی بودند که درگیریهای ارتباطی را تشدید میکردند.
این فشار روانی، کودکان و نوجوانانی را که درگیر امتحانات بودند هم درگیر کرد. بسیاری از والدین در مواجهه با فشار مضاعف، دچار فرسودگی روانی شدند و این فرسودگی به روابطشان با فرزندان نیز منتقل شد.
بنابراین لازم است به بازسازی و ترمیم و روابط خود هم توجه کنید. این پرسش که کدام الگوهای ارتباطی در این دوران آسیب دیدند و چگونه میتوان دوباره پیوندها را بر پایه امنیت روانی و همدلی بازسازی کرد، میتواند یاریدهنده باشد.
ارسال دیدگاه